-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 11:30
آرو آروم آرم انگاری این دل به یه حس تازه کرده دچارم دیگه پیداست از این چشمای رسوا که چه رازی پنهون تو سینه دارم . . . حس خوب با تو بودن؛ راز برملای قلب من همینه! حال و احوال عجیبی داره بهم میگذره؛ کم کم داره درهای یه دنیای جدید به روم بازم میشه؛ دنیایی که تا قبل از این نمیشناختمش. از طرفی شرایط زمانی هم که پیش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 14:32
مثل تقدیر؛ مثل قسمت مثل الماسی که هیچ کس واسه اون نزاشته قیمت . . . باورم نمیشه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 23:49
هفته پیش انتخاب واحد داشتیم. این ترم دانشگاه سیستم انخاب واحد سنتی رو تعطیل کرده و اتنخاب واحد مثلا اینترنتی بود! هر کس یه آیدی و پسوورد داشت و از طریق سایت دانشگاه وارد سیستم میشدیم. برنامه درسها هم همونجا بود و انتخاب میکردیم. نوبت هم این طور بود که برای هر دانشجویی با توجه به اینکه ورودی چه سالیه و معدلش چنده؛...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 دیماه سال 1384 22:24
و من آن دختر حساس دیروزی که حتی یک قدم آنسوتر از قلبم نمیرفتم کنون وا ماندهام در دهشت فردا اگر فردا نباشد تکیهگاهی سخت و فولادین چه باید کرد با تصمیم امروزم؟! اگر آن مرد رویاهای من فردا نباشد عشق و سالارم اگر در چشمهای او نیابم آنچه میخواهم حمایت را؛ صداقت را؛ امید زنده بودن را؛ و غیرت را در آن لحظه که دست مادرم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1384 20:08
دلم بد جوری شور میزنه!! شور هم به معنای شور و هیجان و هم به معنای دل شوره و اضطراب!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 21:29
همون شب که ایمیلش رو گرفتم؛ به خانوم دایی کوچیکم زنگ زدم باهاش مشورت کردم. کسی که دوست خیلی خوب و نزدیکی برام هست و هم طی این ۷-۸ سالی که به خانواده ما وارد شده دیگه تقریبا من رو کامل میشناسه و از اول هم در جریان این ماجرا بود. اون گفت میدونم که جواب ندادن بهش سخته و آدم یه جوراییش میشه و دلش میخواد که بهش جواب...
-
چی بگم واللا!
جمعه 2 دیماه سال 1384 00:21
سلام شاید تعجب کنی که بعد از حدود ۲ سال چرا برات ایمیل میزنم؟! چون دیشب دیدمت! شما تو مغازه (تو شریعتی) مشغول خرید بودی. از کنار مغازه گذشتم؛ یه خانوم چادری دیدم تو مغازه است(فکر کنم مادرتون بود). اومدم بیام تو که یک باره . . . نمیدونم چی داشتی میخریدی ولی یه لبخند رضایتی رو لبات بود . . . . بگزدیم . . . به نظرم...
-
یاد دوران۱
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 23:01
یه سری مطالب می خوام بنویسم با عنوان <یاد دوران>؛ برای خودم مینویسم. و برای شما. شاید تجربههای من یه جاهایی به درد بعضی از کسایی که گذرشون به اینجا میوفته مفید باشه. یه جاهاییش رو بنا به صلاحدید خودم مختصر مینویسم و یه جاهاییش رو کشدار! اگه دوست داشتید نظر بدید اما بدونید که جریاناتی که اینجا مینویسم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 14:15
چهارشنبه هفته پیش عزیزی برای ناهار دعوتم کرده بود خونهاش؛ به همراه چند تا دختر همسن و سال خودم. از بد روزگار جای دیگهای هم باید میرفتم. هم قبلش و هم بعدش! ساعت ۱ و نیم رفتم و ۳ اومدم بیرون. کلی غذا و دسر خوشمزه خوردم و کلی فیلم و عکس نامزدی و عروسی بقیه مدعوین رو دیدیم و شاد شدیم! اما چون بینهایت فکرم مشغول بود و...
-
انتخاب
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 22:49
همیشه فکر میکردم میدونم که چه چور شوهری میخوام. اما یه چند وقتیه که واقعا قاطی کردم که چی میخوام! راستش من همیشه برای ازدواجم خیلی دعا میکردم و میکنم. چون به نظرم مهمترین اتفاق زندگی هر آدمیه. یه ایدهآلهایی هم تو ذهنم داشتم اما همیشه میگفتم خدایا خودت بهترین رو ردیف کن. اونی که برای من از همه بهتره. چون واقعا...
-
عید فطر مبارک؟!
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 16:51
خیلی دلم سوخت. کلی برنامهریزی کرده بودم که امسال برم نماز عید فطر. اما با این اختلاف نظر مراجع اصلا عید ریخت به هم! برای خانواده ما که مقلد آیت الله صانعی و فاضل لنکرانی هستیم امروز عید بود. ما هم ساعت ۲ بعد از ظهر فهمیدیم و افطار کردیم:( آیت الله بهجت هم امروز رو عید اعلام کرده بودند. نماز عید فطر خیلی قشنگ و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 01:07
شبهای قدر امسال هم گذشت. امیدوارم خدا قبول کرده باشه از همه. الحمدالله امسال من تونستم هر سه شب رو احیا بگیرم. از خدا ممنونم. چون پارسال روز شماری کردم برای شبهای قدر اما زد و شب بیست و سوم که از همه مهمتره مریض شدم و به ۱۲ نکشیده مجور شدم بخوابم. اما خوب درسته که اصل کاری رو نگرفتم اما یه حج برامون نوشته بودند که از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 18:09
ولادت امام حسن مجتبی(ع)؛ کریم اهل بیت؛ بر مهمانان ضیافت الهی مبارک باد. فیلم خیلی دور؛خیلی نزدیک رو دیدم. از بیدمجنون قشنگتر بود. پختهتر و غیرکلیشهای. هرچند من از بیدمجنون هم خوشم اومده بود اما این یکی بهتر بود. با اینکه ماجراهای دو فیلم هیچ ربطی به هم نداشت اما یه پیام مشترک داشتند و اون اینکه یه قادر مطلق هست که...
-
افطاری مدرسه
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 02:10
امشب طبق سنت معمول دبیرستان سابقم؛ افطاری فارغالتحصیلان بود. هر سال این برنامه هستش و از بچههای همه دورهها دعوت میکنند که بیاند. هر سال این مراسم پر بود از خبرهای خوش. عکس عروسی و نامزدی همکلاسیهای قدیمی بود که دست به دست میچرخید. یا ذوق کردن از دیدن نینی یکی از بچههای سال بالایی! اما امسال افطاری مدرسه یه رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 02:03
خدایا به درستی که گذشتت از گناهم و چشمپوشیات از ستم و خطایم و پردهپوشیات از زشتی اعمالم و بردباریت از جرم فراوانم ؛ درگاه خطا و تعمد مرا به طمع انداخته. در اینکه از تو بخواهم آنچه را مستحق آن نیستم. آنچه که به من روزی کردی از رحمت خود و نمودی از توانائی خود و فهماندی از اجابت خود. و من به درگاهت آسوده دعا کنم و از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 23:33
و در جامههای نیمهعریان دختران خردسال، نشانههایی است برای آنانکه بیندیشند. پس هرگاه که یکی از آنان را راهرونده در کنار مادر باحجابش دیدی، بدان که خواستهای مادر، در جامهی فرزند متجلی شده است. آیا پس نمیاندیشید؟ لینک از قصههای عامه پسند حالا میفهمم که چرا مامانم همیشه جوراب شلواری پای من و خواهرم میکرد. با...
-
دبستان قدیم من
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 23:02
امروز رفته بودیم بیرون. فردا اولین روز مدرسه برای خیلی از کلاس اولیهاست. نمیدونم چرا بعضی از خانوادهها همه خریدهاشون رو گذاشته بودند برای روز آخر. بچههای کوچولو با چه شوق و ذوقی برای خودشون دفتر و مداد و کیف و جامدادی میخریدند. یه دختر کوچولویی بود که اومده بود روپوش مدرسه بخره. هی به مامانش اصرار میکرد که بریم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 12:12
جوونترین استاد دانشکدهمون شده رئیس گروه. به جای دکتر داوودی. من که اصلا نمیتونم باور کنم. این استاده شاگرد اکثر بقیه استادای دانشکدهاست و چند سالی بیشتر از گرفتن دکتریاش نمیگذره. من نمیدونم چرا با وجود این همه استاد همه فن حریف تو دانشکده این شده رئیس گروه. چونکه یه مقدار سلیقهای هم عمل میکنه بعضی از بچهها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 23:39
دکتر داوودی ؛ رئیس گروه ما شده معاون اول رئیس جمهور. دکترای اقتصاد داره از آمریکا و فقط هم به بچههای فوق لیسانس درس میده. چند سال قبل به لیسانسها هم درس میداده و همه میگن خرد۲اش خیلی عالیه! چون که رئیس گروهه همه میشناسنش. کسیه که کار بچهها رو راه میاندازه و حرف منطقی رو قبول میکنه. ما بیشتر موقع انتخاب واحد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 23:37
بزرگی میگفت هر وقت میخوایید دعا کنید این رو هم حتما کنارش بگید: خدایا خودت خوب میدونی که هر دعایی کردم و میکنم کنارش یه برگ رضایتنامه هم هست. رضایتنامه اینکه راضی هستم به رضای تو. اما خوب یه راههای جهشی رو هم بهمون گفته! اینکه بگیم: خدایا اگر کمال در اینه که حاجتمون برآورده نشه و با نداشتنش به تو نزدیکتر...
-
عرب عرب!!
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 02:02
الحمدالله یه جورایی لطف خدا شامل حال من شد و کمتر از یک هفته بعد از برگشتنم از مکه؛ امام رضا ما رو طلبید و با خانواده رفتیم مشهد. تو ماه مخصوص زیارت امام رضا(ع)؛ ماه رجب و عمره رجبیه؛ سعادتی بود که من واقعا لایقش نبودم و از کرم خودشون بود. دست نیاز به امید استجابت به درگاه مهربانترین مهربانان دراز کردم و به هر...
-
برگشت نامه!
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 03:01
من برگشتم! میدونم که رفتنم رو اینجا ننوشتم اما برگشتم رو میگم. ۵شنبه گذشته از سومین سفر عشق برگشتم. جای همه دوستان و آشنایان و فک و فامیل خالی؛ هرچند که عروسی تاریخی عموم رو از دست دادم اما اونجا که بد نمیگذره و خیلی هم خوش گذشته. انشاالله به زودی قسمت همتون بشه با عزیزانتون مشرف بشید. این دفعه من یه مقدار بی...
-
فاطمه؛ فاطمه است!
جمعه 7 مردادماه سال 1384 15:21
احساس میکنم که باید یه مطلبی راجع به حضرت زهرا(س) بنویسم. چون متاسفانه خیلی از ماها شناختمون نسبت به ایشون از تمام ائمه کمتره و فقط این رو میدونیم که روز تولدشون روز مادره! از این بدتر اینه که چند ماه پیش یکی از آقایونی که متاسفانه یه نسبت سببی هم با بنده دارند برگشتن و به من گفتن آخه حضرت زهرا به غیر از اینکه زن...
-
غرور!
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 20:36
من خودم فکر نمیکنم آدم خیلی مغروری باشم. همیشه سعی میکنم از همه آدمهایی که کوچکترین کاری برام انجام میدند تشکر کنم. حتی اگه وظیفهشون باشه و من بهشون برای کاری که کردند پول هم بدم.مثلا از راننده تاکسی موقع پیاده شدن؛ از فروشنده موقع تحویل گرفتن خریدهام؛ از برادرم موقعی که سر میز غذا پارچ آب رو میده طرف من؛ از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 15:46
فیلترینگ بدجوری داره خرخره بلاگاسکای رو فشار میده:( به وبلاگ دوستان نمیشه سر زد. نظرات رو نمیشه دید. وقتی یه حرفی تو دلت سنگینی میکنه نمیشه اومد و اینجا ولش کرد و . . . چه میشه کرد دیگه! نمیدونم حکمت خدا چه مدلیه! فعلا که نوار ما همچنان متوقفه! اما طبق اخبار رسیده یه جورایی در حال گردشه ولی من که چیزی...
-
دیرکرد نامه!
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 20:49
خیلی وقته ننوشتم. خوب! دستم و دلم به نوشتن نمیرفت!! کسی هم مشتری دائمی اینجا نیست و نگرانی هم برای حیات بنده ایجاد نشده الحمدلله. امتحانات رو هم دادم و تموم شده. بد نبود. البته هنوز هیچ نمرهای رو نگرفتم. ایام امتحانات من اصلا نمیتونم تو خونه درس بخونم و همهاش وقت تلف میکنم. برای همین همهاش میرفتم سالن مطالعه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 20:35
بدان که: زندگی با وجود مرگ؛ محکوم به گذرایی و طنزآمیزی است پس هیچ چیزی در زندگی جدی نیست؛ بکوش تا از هر چیزی طنزی بسازی و هیچ چیز به اندازه جدی نگرفتن به پایداری زندگی کمک نمیکند. اینها جملات یکی از صفحات کتاب کوچک زندگی نوشته دکتر شاهرخ شاهپرویزی است. کتابی که از طرف پدر دیگرم برای روز تولدم بهم هدیه شده. واقعا...
-
بیانیه ۱۸۰ دانشجوی اقتصاد در آستانه انتخابات
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 17:32
آنچه ما را بر آن داشت تا اقدام به نگاشتن این سطور نماییم، نگرانی عمیق و به حقمان در مورد مشکلات جاری و آتی کشور علی الخصوص در عرصه اقتصادی میباشد که بیان آنها را در مقطع حساس کنونی خطاب به مردم و چهرههای حاضر ضروری میبینیم. شاید به جرات بتوان گفت در طول دو دهه اخیر به دلایل متعدد متغیرهای مختلف اقتصادی و رفاهی در...
-
خواستگار
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 21:15
آخه من نمیفهمم این کجاش افتخار داره که فلان دختر n تا خواستگار داره؟ هان!! به نظر من برای دختری که هنوز ازدواج نکرده و خواستگار زیاد داره بیشر از اونکه شادی داشته باشه؛ گریه داره! چون دختر دمبختی که خواستگار راه میده یعنی اینکه میخواد ازدواج کنه. و وقتی با وجود تعداد متعدد خواستگارا ازدواجی رخ نمیده یعنی اینکه...
-
این . . . اون
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 21:38
این روزا حال خودم رو نمیفهمم. حس عجیبیه. هر دقیقه یه حرفی به خدا میزنم. فکر کنم خدا هم از دستم کلافه شده باشه. حتما داره میگه این دختر هم دیگه کفرش رو در آورده. هر روز میاد یه چیزی گدایی میکنه. این رو بهش میدی اون رو میخواد. این رو بهش نمیدی که اون رو بدی دوباره میاد زر میزنه که نه این رو میخواستمش. اما خوب...