-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 14:48
ایمان به خدا ۴ رکن دارد: توکل به خدا؛ تسلیم در برابر امر خدا؛ راضی بودن به رضای خدا و واگذاری کارها به خدا. اینو کنار در آسانسور هتل تو مشهد نوشته بود. داشتم میرفتم حرم که خوندمش. بعد فکر کردم واقعا من چهقدر ایمان دارم؟؟ یعنی امام رضا آدم به این بیایمانی رو تو حرمش راه میده؟؟ ازش پذیرایی میکنه؟ ممکنه یه گوشه چشمی...
-
آه؛ ای المپیک!!
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 17:21
دیشب؛ شب خوبی بود. شام خونه عمهام بودیم. بعد از شام هم ظرفها رو نشستیم و همگی با هم نشستیم و مسابقه رضازاده رو دیدیم. البته در دو گروه!! ما بچهها تو اتاق پسرعمهام و مامان و باباها توی حال. ما هر و کر خودمون رو میکردیم و اونها هم چاییشون رو میخوردند. خیلی خوش گذشت؛ پسر عمه کوچیکترم که میره دوم دبیرستان کلی سر و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 13:00
بعضی چیزها گفتنشون خیلی سخته؛ نگفتنشون هم خیلی سخته . . . فقط مامانه که از چشمام میفهمه چمه!! حتی وقتی که عین سگ دارم پاچه میگیرم و اصلا حالیم نیست کی به کیه!! خدایا؛ خیلی خستهام . . .
-
عشق خارجی!!
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 19:25
امروز رفته بودیم یه مهمونی زنونه خونه داییم. از این مهمونیها که فامیلهای فامیلهات رو میبینی؛ سالی ۱ بار!! برای اولین بار بود که خاله خانوم برادر زن داییم (!!!) رو میدیدم. خانوم خاکی و افتادهای بود و خیلی راحت نشستیم و گپ زدیم و . . . نکته جالب در موردش این بود که ایشون شوهرشون آمریکایی بود و تو لوسآنجلس زندگی...
-
سفرنامه۲
جمعه 30 مردادماه سال 1383 16:29
۱-مخابرات ایران یه کاری کرده که هر موبایلی که از ایران وارد عربستان میشه اتوماتیک رومینگ میشه. یعنی میشه باهاش تماس گرفت. البته خوب قیمتش خیلی بالا میوفته. اگه خودت با موبایل زنگ بزنی برات دقیقهای حدودا هزارتومن و اگه از ایران باهات تماس بگیرند دقیقهای ۵۰۰ تومن. البته در هر دو حالت پولش رو قبض موبایل شما میاد و...
-
ای بندهنواز مهربان
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 18:56
ای خدایی که از تو امید هر خیر و احسانی را دارم و نزد هر شری از خشم تو ایمنی میجویم. ای آنکه عطا میکنی بسیار را به کم. ای آنکه به هرکس سوال کند عطا میکنی. ای آنکه به کسانی که سوال نکنند و تو را هم نشناسند باز از لطف و رحمتت عطا میکنی . عطا فرما مرا که از تو درخواست میکنم جمیع خوبیهای دنیا و آخرت را و دفع فرما از...
-
مهمان مامان
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 18:09
از اونجایی که ما کلا خانوادگی و فامیلی آدمهای مقتصدی هستیم فقط روزهای شنبه که بلیط سینما نصف قیمته میریم سینما!! دیروز هم در طی یه قرار فامیلی همه رو به سینما دعوت کردیم به صرف مهمان مامان . اولش قرار بود فقط بچهها بریم. اما از اونجایی که من خیلی دوست دارم این جور فیلمها رو با مامان و بابام برم از اونها هم دعوت...
-
سفرنامه۱
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 23:26
۱- بابای من یه عبا دارند که خیلی دوستش دارند و وقتی که میرفتیم مسجدالحرام و مسجدالنبی مینداختنش روی دوششون. با اینکه اصلا میونه خوبی با آخوند جماعت ندارند و اصلا قبولشون ندارند اما یه ارادت خاصی به این عبای خودشون دارند میگن کلی باهاش نماز خوندم و . . . . همین روحانی کاروان اینقدر از دست کل خانواده ما شاکی بود که...
-
به هر سو رو کنید خدا آنجاست*
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 20:09
سلام نمیدونم از کجای سفر به سرزمین آرزوها بگم. نمیدونم چهطور میتونم عشقی که تو لحظه لحظهی اونجا جاری بود رو توصیف کنم. اصلا نمیدونم میشه اون حسی رو که وقتی پرده کعبه رو گرفته بودم و سرم رو به دیوارش گذاشته بودم و گاهی آروم و گاهی بلند الاهم رو صدا میزدم بیان کرد یا نه . . . فقط میتونم بگم الان حس دختر بچهای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیرماه سال 1383 17:23
یادداشت شب آخر حضورم در مکه؛ مرداد۸۲ و سفر به پایان رسید. سفری که فکرش را هم نمیکردم. تو مرا صدا زدی؛ بندهی من بندهی من من تو را صدا زدم؛خدای من خدای من هیچگاه حسی را که وقتی پرده کعبه را در آغوش میگرفتم فراموش نمیکنم. احساس اینکه خدا از رگ گردن نزدیکتر است را با بیشترین شدت ممکن داشتم. بغل کردن کعبه؛ بوسیدن...
-
خاک بر سر من مثلا شیعه!!!
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 19:08
خوب حق دارن . اگه یه مشت آدم نفهم این حرفهای مفت رو نزنن که اینها هم این چرت و پرتها رو نمیگند. یا لااقل اگه هم بگند بهانهاش رو کسانی که ادعای شیعه بودن مهدی(عج) رو دارند دستشون ندادند. چقدر دل آقا خون از دست ما شیعیان جاهل و یا شاید هم مغرض. . . . مگه خودشون به شیخ مفید نگفتند که: چیزی جز اعمال شیعیانمان ما را در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 00:32
۱-عجب هوای توپی شده تهران. اصلا انگار نه انگار وسط تیر ماهه!! باد و بارون و نسیم خنک و . . . یه تیریپ ساعت نه و ربع شب بود داشتم میومدم خونه؛ همچین بارونی مییومد شرشر؛ عین تو فیلمها اون موقعهایی که با شلنگ بارون مصنوعی درست میکنند. تقتق همچین میخورد به سقف ماشین گفتم الانه که سقف سوراخ بشه!!! به نظر شما کدوم...
-
و من یتوکل علی الله و هو حسبه
جمعه 19 تیرماه سال 1383 21:58
از اونجایی که از مامان مادربزرگ شنیدم که: هرچه خودم خواست نهان میشود هرچه خدا خواست همان میشود و از اونجایی هم که به قول مامانم موش تو کاسه آدم وسواسی میره. و از اونجایی که ته دلم خودم از خدا و خانومم فاطمه الزهرا همین رو میخواستم. و از اونجایی که به قول آقای معلم شک نکردن با یقین کردن متفاوته. و از اونجایی که . ....
-
من به تو شک نمیکنم!
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 07:35
و اذا سالک عبادی عنّی فاٍّنی قریبٌ اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلّهم یرشدون. بقره-۱۸۶ و هنگامی که بندگان من؛ از تو درباره من سوال کنند؛ (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را؛ به هنگامی که مرا میخواند؛ پاسخ میگویم. پس باید دعوت مرابپذیرند؛ و به من ایمان بیاورند؛ تا راه یابند(و به مقصد برسند)....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 19:51
تا حالا شده یه جریانی رو دوست نداشته باشید که فک و فامیل متوجه بشند و دلتون بخواد تا وقتش نشده کسی چیزی نفهمه؛ اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم بدند تا تنها کسی که نفهمیده خواجه حافظ شیرازی باشه؟!! مامانم میگن موش تو کاسه آدم وسواسی میره!! . . . . . . . . . . خدای مهربونم؛ کرمت رو خیلی خیلی خیلی شکر:))
-
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 15:09
دو تا کبوتر تو مدینه آب و دونه داشتند تو کوچههای بنیهاشم آشیونه داشتند یه روز یه عده صیاد بی سر و پا رسیدند لونهی اون کبوترا رو به آتیش کشیدند بال و پر یکی از اون کبوترا رو بستند بال و پر اون یکیشون رو بین در شکستند من مرغ عشق حیدرم؛ افتادهام کنج قفس خون ریزد از بال و پرم؛ بالا نمی آید نفس پهلو شکسته؛ در خون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 22:15
خوب خیلی سخته دیگه چه کارش کنم؟!! آقا جان لبخند زورکی زدن برام خیلی سخته! الکی خوش رو بودن و گرمگرفتن با آدمی که . . . برام خیلی سخته. میدونید هم چرا برای شخص من این قدر سخته؟ دلیلش اینه که من کلا آدم خندهرو و شلوغی هستم و اکثر آدمها رو تحویل میگیرم. اون وقت توی برخورد با کسی که قلبا نمیتونم تو روش بخندم بدجوری...
-
یک سوال!!!
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 20:56
از همه خوانندگان عزیز این وبلاگ که جواب این سوال رو میدونند خواهش میکنم که جوابش رو توی قسمت نظر خواهی بنویسند و یک بنده خدایی رو از سردرگمی و متعجبی برهانند!! سوال : اگه از خانهای-غیر از خونه خودتون- بیرون بیایید و وقتی کفشتون رو پوشیدید متوجه بشید که توی هرجفتش نمک ریختند؛ معنیاش چیه؟؟! پپیشاپیش از همتون ممنونم....
-
استاد
شنبه 6 تیرماه سال 1383 20:54
توی این ترمی که الان آخرشه و امتحاناتش هم دیگه داره کمکم تموم میشه؛ من یه استادی داشتم به نام دکتر درکوش . دکتری اقتصاد شهری از دانشگاه Southern California. یک استاد واقعی. کاملا up to date و با اطلاعات کامل و جامع. یک مخ اقتصادی به معنای واقعی. من شنبه و دوشنبه اقتصاد کلان۱ داشتم باهاش. هر وقت ساعت کلاس این استاد...
-
فریاد . . .
جمعه 5 تیرماه سال 1383 00:33
دلت میخواد گریه کنی. دلت میخواد اشکات صورتت رو بپوشونه و طعم شور اشکات رو لای لبات حس کنی. دل میخواد صدات رو رها کنی و با تمام توانت فریاد بزنی. دلت میخواد . . . . اما نمیتونی؛ مجبور ملاحظه n نفر رو بکنی. حضور n نفر رو در نظر بگیری که نباید اشکات رو ببینن و نباید صدای نالهات رو بشنوند. حالا هر کسی از یه لحاظ. ....
-
روزمره
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 17:02
خوب چه طوره؟ رنگآمیزی جدید وبلاگ؟؟ یه تغییراتی هم توی لینکها دادم. خیلی معلومه که امتحان دارم؛ نه؟!!! ۲ تاش مونده که البته باید بخونم. اما چون قبلا کم و بیش میخوندمشون خیلی مشکل نیستند!! اونقدرها هم شب امتحانی نیستم دیگه!! اما نمیدونم چرا کرم درس خوندن نمیوفته به جونم برای این امتحان آمار. فقط دلم میخواد زودتر...
-
لعنت بر این عشق
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 08:37
اگه عشق اینه که آدم به خاطرش دل پدر و مادرش رو به درد بیاد و همه آرزوهای قشنگی که از بچهگی برات داشتند نقش بر آب بشه. اگه عشق اینه که آدم به خاطرش روی اعتقاداتش پا بذاره. اگه عشق اینه که به خاطرش جلوی خانوادهات بایستی و با یک دید یک طرفه استدلالهای اونها رو اصلا گوش نکنی و مثل یک انسان اولیه از زور بازوت استفاده...
-
شبی با مهتاب
سهشنبه 19 خردادماه سال 1383 17:51
مادربزرگ من یه خونه ویلایی قدیمی بزرگ داره که توش تنها زندگی میکنه. البته هیچ شب توش تنها نمیخوابه و هرشب یکی از بچهها یا نوهها پیشش میرند. چند وقتیه که مادربزرگم آلرژی تنفسی گرفته؛ برای همین خاله کوچیکم اومده و بردش خونه خودشون تا وقتی که فصل بهار تموم میشه اونجا باشند و ازش پرستاری کنه. اما وقتی مادربزرگ هم...
-
شکرلالله
جمعه 15 خردادماه سال 1383 15:25
خدایا شکرت. نینی مون رو که یادتونه!! همین ۳ تا پست پایینتر مژده تو راه بودنش رو داده بودم. دیگه منتظرش نیستیم. . . . تموم شد. خدایا حکمتت رو شکر. صلاح ما رو فقط تو میدونی. شاید این بچه قرار بود بچه ناصالحی بشه و باعث عذاب پدر و مادرش. اما الان دم در بهشت منتظره تا با پدر و مادرش وارد بشه. صبح از خواب که بیدار شدم...
-
کل من علیاه فان ؛ و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام
سهشنبه 12 خردادماه سال 1383 10:42
باورت نمیشه؛ اما مجبوری که باور کنی! شاید و خندون قدم زنان زیر بارون نرمنرمک بهاری میای خونه. ساعت از ۷ گذشته. مامان و بابا توی حال نشستند؛ ساکت . . . با سر و صدا و شلوغی میخوای خبرهای مربوط به مسافرتی رو که صبح بابا بهت زنگ زده و در مورد تاریخش ازت پرسیده که از چندم تیر امتحانات تموم میشه تا قرارش رو با آژانس...
-
زلزله و . . .
جمعه 8 خردادماه سال 1383 19:46
خدایا واقعا ازت خیلی ممنونم. میتونست خیلی بدتر از این باشه. توی اون چند ثانیه که توی چهارچوب در وایستاده بودم فقط میگفتم که خدایا به ما رحم کن. و تو به ما رحم کردی . . . خیلی ازت ممنونم خداجون. درسته که ما بندههای خوبی نیستیم و خیلی غافلیم. درسته که عین اسب عصاری دور خودمون داریم میچرخیم و نمیفهمیم که بابا جان؛...
-
بچه:))
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 08:16
وقتی که توی یه دورهای(دهه۶۰) بوده که همه با هم بچهدار میشدند و توی هر فامیلی چند تا نینی غوغوری بوده و ونگ ونگ میزدند و بچهها از سر و کول پدر و مادرهاشون بالا میرفتند؛ شنیدن خبر قریبالوقوع بودن به دنیا اومدن یه بچه دیگه خیلی هیجان انگیز نبوده!! همین جور بچه پشت بچه. هنوز چند ماه از تولد یه بچه نگذشته بوده بعدی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 خردادماه سال 1383 23:20
انسان از عجله آفریده شده است؛ ولی عجله نکنید؛ به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد! انبیا-۳۷ ای خدایا؛ واقعا اسمات فقط برازنده خودتند. . . .رب=پروراننده آخه ای عالمی که هیچ تعلیم دهندهای نداشتی؛ خودت ما رو آفریدی و از جنس عجله هم آفریدی!! اون وقت این همه ما رو میزاری تو خماری:( آخه خودت که جنس ما بهتر از خودمون...
-
تولدم مبارک!!
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 16:11
۲۰سال پیش امروز مصادف شده بوده با شنبه؛ ۱۷ شعبان. ساعت ۱۰ صبح توی بیمارستانی در تهران همه دکترها و پرستارها میریزند سر زن زائو تا بچهاش رو زنده به دنیا بیاره. ۱۲ روز از موعدی که دکترها پیش بینی کرده بودند گذشته و بچه هنوز نخواسته بوده که به دنیا بیاد!! مامان میگه پرستاره داد میزد؛ الآن یه بچه مرده روز اول هفته رو...
-
حدیث آرزومندی
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 18:15
آذر ماه پارسال؛ توی زمانی که مدتی بود که سیلی محکمی از روزگار خورده بودم و حتی تیر خلاصم هم زده شده بود و خودم خبر نداشتم؛ به واسطه دوستانی که آشنایی و نزدیکی و جداییمون هم خود داستانی است مفصل. و به نظر من دستی ما فوق دستهای زمینی توی کار بود؛ کتابی به دستم رسید به نام رسائل استاد. مجموعه نامههای استاد علامه...