امشب طبق سنت معمول دبیرستان سابقم؛ افطاری فارغالتحصیلان بود. هر سال این برنامه هستش و از بچههای همه دورهها دعوت میکنند که بیاند. هر سال این مراسم پر بود از خبرهای خوش. عکس عروسی و نامزدی همکلاسیهای قدیمی بود که دست به دست میچرخید. یا ذوق کردن از دیدن نینی یکی از بچههای سال بالایی!
اما امسال افطاری مدرسه یه رنگ و بوی دیگهای داشت. توی لابی مدرسه یه میز گذاشته بودند که روش عکس ۳تا از هممدرسهایها بود. با گلهای سفید و شمع سیاه.
یکیشون تنها فرزند معلم ورزش مدرسهمون بود که تو سانحه رانندگی چند ماه پیش فوت شد. یک دوره بالاتر از من.
یکی دیگهشون یکی از بچههای دوره بعد از ما بود که بی هیچ عارضه قبلی سکته مغزی میکنه و صبح از خواب بیدار نمیشه.
یکی دیگه هم از دورههای خیلی بالاتر از ما بود. سرطان داشته و یه بچه کوچیک.
من از در که وارد شدم اولین نفر معلم ورزشمون رو دیدم. روسری رنگی سرش بود که یعنی به ظاهر از عزا دراومده. میخندید و همه رو میبوسید و خوشآمد میگفت. اما پیــــــــــــــــــــــر شده بود!
خلاصه که امشب شب عجیبی بود. خواهر یکی از بچههای دوره ما که ۲سالی از ما بزرگتره؛ با دختر تازه به دنیا اومدهاش؛ اومده بود. هرچند که دوست خودمون نبود چون با شوهرش ۳ساله آمریکاست.
یه خبر جالب دیگه هم این بود که مشاور قبلی مدرسه و مدیر فعلی دبیرستان؛ یکی از بچههای دوره بعد از ما رو برای پسرش گرفته. جالب بود که همه دختره رو یادشون بود غیر از من!! هرچی فکر میکنم یادم نمیاد کی بود. چون من آدمها رو به قیافه یادم میمونه و اسمها رو خیلی کم یاد میگیرم! از شانس من هم دختره نیومد و من هنوز در خماری هستم!!
خدا میدونه تا سال دیگه عکس چند نفر دیگه روی اون میز میره و چند نفر دیگه با عکسهاشون میان!
سلام.خوبی؟؟؟
خقه مرگ سن و سال و جنس و اینا نمیشناسه هرکی وقتش باشه میره اما ....
سر سبز باشی
سلام..افطاری مدرسه...
سلام... چه جالب کاش مدرسه ما هم از این کارا می کرد...
امروزم افطاری مدرسه ماست هنوز نمی دونم برم یا نه؟
من الان توی دبیرستان طلوع درس میخونم شما چه سال هایی اونجا درس میخوندید؟؟؟