سفرنامه۲

۱-مخابرات ایران یه کاری کرده که هر موبایلی که از ایران وارد عربستان می‌شه اتوماتیک رومینگ می‌شه. یعنی می‌شه باهاش تماس گرفت. البته خوب قیمتش خیلی بالا میوفته. اگه خودت با موبایل زنگ بزنی برات دقیقه‌ای حدودا هزارتومن و اگه از ایران باهات تماس بگیرند دقیقه‌ای ۵۰۰ تومن. البته در هر دو حالت پولش رو قبض موبایل شما میاد و اونی که از ایران تماس می‌گیره فقط همون هزینه معمولی تماس با موبایل براش میوفته. 
از اونجایی که من خیلی حواس جمعم شارژر موبایلم رو تو هتل مدینه جا گذاشتم و وقتی رسیدیم مکه فهمیدم!! و همون موقع گوشی رو خاموش کردم که باطریش مصرف نشه و هروقت لازم بود روشنش کنیم. شب دوم تو مسجدالحرام با دوستم که با کاروان دانشگاه اومده بود قرار داشتم که همدیگه رو ببینیم. موقع اومدن از مدینه به مکه هم مامانش بهم زنگ زده بود ببینه من از دخترش خبر دارم یا نه. آخه تو مدینه هم که همدیگه رو دیده بودیم با موبایل من تماس گرفته بود با خونشون و مامانش اینها هم که از قبل منو می‌شناختند و شماره‌ام رو داشتند و می‌دونستند هم که ما قرار خانوادگی بریم و کی بریم و . . . من هم به مامانش گفتم که شما فلان شب منتظر باشید من با زهرا قرار دارم باهاتون تماس می‌گیره.
 آقا اون شب رسید و من گوشی رو روشن کردم که دوستم زنگ بزنه اما باطری‌اش خیلی کم بود و اصلا آنتن نمی‌داد. دیدم که نخیر نمی‌شه؛ از اونور هم خانواده دوستم منتظر بودند:(( دیدم تنها راه اینه که یه گوشی پیدا کنیم و سیم کارت خودمون رو بزنیم توی اون. اولین گزینه بابای خودم بود که من اصلا نمی‌دونستم کجا هست!! چون اکثر اوقات توی حرم از هم جدا می‌شدیم تا هر کس خلوتش به هم نخوره و حال خودش رو داشته باشه.
 بلند شدم یه نگاهی تو مردها انداختم؛ دیدم دوتا آقای میانسال ایرانی نشستند و دارند با یه پسر بچه عرب بازی می‌کنند. رفتم جلو گفتم ببخشید آقا موبایل خدمتتون هست. من یه گوشی لازم دارم و این‌طوری شده و . . . خیلی جالب یکی‌شون موبایلش رو در آورد و گفت بگیر دخترم. بیا با همین تماس بگیر. من گفتم نه سیم کارت خودم رو می‌زنم توش . . . اون هم گفت اصلا نمی‌شه!!  حالا هی من می‌گفتم نه؛ خوب پولش زیاد می‌شه و خط خودمون هست و اون هم می‌گفت که نه و باید با همین زنگ بزنی!! من که راضیم و خودم دارم می‌گم و . . .
خلاصه که من حریف این آقای مهربون نشدم و گوشی رو دادم به دوستم و دوستم هم با خونشون تماس گرفت. خیلی آقای باحالی بود واقعا.  . .


۲-می‌گن هرکس روی کوه صفا به اندازه سوره بقره قرآن بخونه وضع مالیش خوب می‌شه!! روی کوه هم همیشه یه سری ایرانی‌ها نشستند و ده قرآن بخون!!!! از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من هم یه روز رفتم اونجا یه کم قرآن بخونم بلکه . . . این قدر گرم بود که خدا می‌دونه. تمام لباسهام از شدت عرق چسبیده بود به تنم. حدودا یه جزئی خوندم و بعدش ده برو که رفتیم!! بعدش که برای مامان و بابام تعریف کردم گفتند که فکر کردی پول درآوردن الکیه!! این‌قدر سخته که خدا می‌دونه.
حالا خدا آخر و عاقبت من رو بخیر کنه با این راحت‌طلبی و کم‌طاقتی!!


۳-هیچ کدوم از مغازه‌های لباس فروشی توی عربستان اتاق پرو یا به قول مامانم با اون عربی من‌درآوردی‌اش؛بیت الامتحان(!!)؛ ندارند. دلیلش هم اینه که پلیس بهشون اجازه نمی‌ده!! 
به هر حال این عربها خودشون جنس خودشون رو بهتر می‌شناسند!! 
اما خوب اکثرا جنس رو خیلی راحت تعویض می‌کنند. 


۴-از نظر مذهب اونها برای زن‌ها حرامه که قبر ببینند!!  و مردها هم فقط می‌رند مرده رو خاک می‌کنند و والسلام. اصلا مراسمی سر مزار برای مرده‌هاشون ندارند. یه حدیثی هم از پیغمبر نقل می‌کنند که لعنة‌الله علی زوّار القبور!!! حالا می‌خواد این قبر پیغمبر باشه؛ امام باشه؛ مادرشون باشه؛ بچه‌شون باشه . . . 
توی مسجدالنبی هم فکر نکنید برای قبر مطهر پیغمبر اون همه تشکیلات ساختند؛ نه اصلا!! فقط به روضة‌الجنة که ما بین منبر و خونه پیغمبر هست و طبق حدیثی که شیعه هم اون رو قبول داره و خیلی معتبره دری از درهای بهشت قراره از اونجا باز بشه؛ اعتقاد دارند. 
اصلا به زیارت پیغمبر ارزشی نمی‌دند!! می‌گن اومدی مدینه ۲ جا فقط فضیلت داره!! یکی روضة‌الجنة و یکی هم مسجد قبا. که ۲رکعت نماز در اونجا هم طبق حدیث‌های معتبر شیعه و سنی ثواب عمره مقبول رو داره. 
اعتقادشون اینه که مرده‌ها مردند و شما فقط باید از خدا کمک بخواید.
واقعا دلم براشون می‌سوزه که اصلا نمی‌دونند محبت اهل بیت یعنی چی؟!! اصلا نمی‌فهمند خلیفةالله فی ارضه یعنی چی؟!


۵- بین مسجد پیغمبر و قبرستان بقیع یه جایی هست که بهش می‌گند بین‌الحرمین. یعنی بین حرم پیغمبر و چهار امام بقیع و حضرت زهرا که بالاخره تو همین محوطه‌است. حالا یا این ور یا اون ور. 
از ساعت ۱۰ شب تا نیم‌ساعت قبل از نماز صبح که اذان نماز شب رو می‌گند درهای مسجدالنبی رو می‌بندد. 
پارسال هر شب تو بین‌الحرمین همه کاروان‌ها میومدند می‌شستند و مداحی و توسل و  . . . اما امسال اصلا نمی‌زاشتند اونجا حتی گروهی بایستی. نمی‌دونم چه‌شون شده بود. قدم به قدم پلیس وایستاده بود با باتوم!! حالا اون موقع ایام فاطمیه بود یا هر چی نمی‌دونم. اجتماع بیشتر از ۳ نفر ممنوع بود!!
مامانم یه روز داشتند اونجا با مادربزرگم زیارت جامعه می‌خوندند؛ دوتا خانوم روستایی هم میان پشت سرشون می‌شینند که صدای مامانم رو بشنوند. یه دفعه پلیسه میاد مفاتیح رو از دست مامان چنگ می‌زنه و می‌گه متفرق شید!!!
یه شب هم یه آقایی تنهایی(!!) وایستاده بود رو به بقیع داشت آروم اشک می‌ریخت و بنده خدا تو حال خودش بود. پلیس اومد بهش گیر داد که چرا اینجا وایستادی برو!! رفت پشت دیوار مسجد به در تکیه داد و نشست؛ باز پلیسه اومد گفت چرا اینجا نشستی-آخه هنوز روش به بقیع بود- گفت استراحت!! اما باز نذاشت که اون طوری اونجا بشینه . . . 
همه این هانشون دهنده اینه که واقعا چه‌قدر هراس دارند از شیعه.
به هر حال ننگیه که توی تاریخشونه؛ کتک زدن دختر پیغمبر توی کوچه؛ آتیش زدن در خونه‌اش؛ شکستن پهلوش با یه بچه ۶ماهه توی رحمش بین در و دیوار و . . . ننگی که هیچ وقت از دامشون پاک نمی‌شه!! حالا هرچقدر هم می‌خواند اونجا پلیس بزارند و جلوی عزاداری و ذکر مصیبت خانوم رو بگیرند. ۱۴۰۰سال آزگار خودشون رو کشتند فراموش نشده!! بعد از اینش هم ما نمی‌زاریم که فراموش بشه.   



خوب بازم خیلی زیاد شد و خیلی‌اش هم مونده کماکان!! نمی‌دونم کسی علاقه‌ای به خوندن این طور مطالب داره یا نه!! درسته که من اینجا رو در درجه اول برای دل خودم می‌نویسم اما به هر حال وبلاگ نوشته می‌شه که خونده بشه. 
یک سری از خواننده‌های محترم هم از طریق دوستان پیغام دادند که من خیلی از خودم تعریف می‌کنم و حوصله‌شون نمی‌گیره بخونند.  . .  حالا در این مورد هم بعدا مفصل سعی می‌کنم بنویسم. اما من معذرت می‌خوام اگه کسی وقتش اینجا تلف شده. حلال بفرمایید!!!