سلام
شاید تعجب کنی که بعد از حدود ۲ سال چرا برات ایمیل میزنم؟!
چون دیشب دیدمت!
شما تو مغازه (تو شریعتی) مشغول خرید بودی. از کنار مغازه گذشتم؛ یه خانوم چادری دیدم تو مغازه است(فکر کنم مادرتون بود). اومدم بیام تو که یک باره . . .
نمیدونم چی داشتی میخریدی ولی یه لبخند رضایتی رو لبات بود . . . .
بگزدیم . . .
به نظرم اومد ازدواج کردی؛ ولی چون بهت اعتماد دارم که بهم قول دادی هر وقت ازدواج کردی بهم میگی؛ نظرم رو میریزم دور.
دیگه هیچ خبری از من نگرفتی! ولی شاید باورت نشه؛ کمتر روزیه که خاطرات گذشته تو ذهنم نیاد. . .
از درس و دانشگاه چه خبر؟
به هرحال ببخشید مزاحمت شدم؛ ولی تا دیشب تحمل میکردم و ایمیل نمیزدم ولی دیشب دیگه نتونستم. ( اگه دوست داشته باشی؛ دوست دارم جوابم رو بدی)
موفق باشی.
این ایمیل رو امروز گرفتم! جالبه که وقتی بعد از این همه وقت تصمیم گرفتم که ماجرای اولین مردی که تو زندگیام وارد شد رو بنویسم (داستان اول پست قبلی رو میگم)؛ دوباره داره شروع میکنه!
نمیدونم چی باید بگم! اگه اون واقعا بعد از بیشتر از ۲ سال زندگی با یه زن دیگه؛ هنوز به من فکر میکنه؛ چرا بعد از اینکه باباش گفت ما استخاره کردیم و خیلی بد اومده؛ هیچ مقاومتی در برابرشون نکرد و فوری مایوس شد؟؟ حالا اینش هیچی؛ چرا نه گذاشت و نه بر داشت سر ۲ ماه نشده رفت و با یکی دیگه ازدواج کرد!؟ اونی که همه میگفتند خیلی زوده که ازدواج کنه؛ چون فقط ۲۰ سالش بود! اونی که تازه سال دوم دانشگاه بود! اونی که یه برادر مجرد بزرگتر از خودش هم داشت! اونی که . . .
اگه زن گرفت که فراموشم کنه؛ چرا نکرده؟ اگه میخواست حتما میتونست! چهطور منی که دخترم و دخترها خیلی احساساتیتر از مردها هستند؛ تونستم فراموشش کنم. نه اینکه کلا یادم بره که همچین آدمی وجود خارجی داره؛ نه! اما نذاشتم سایهاش رو زندگیام بیوفته! بعد از اون با خیلی خواستگارهای دیگهام جدی صحبت کردم بدون اینکه لحظهای به اون فکر کنم!
یعنی میشه یکی بیاد و باهات ازدواج کنه؛ بیشتر از یک سال باهاش زیر یه سقف زندگی کنی و قبلشم یه سال باهاش عقد کرده باشی؛ اما تو تمام این مدت یکی دیگه هم گوشه ذهنش باشه! کسی که از اصیلترین خانوادههای این شهره! کسی که فارغالتحصیل یکی از مذهبیترین مدرسههای این شهره! کسی که من میخواستم تمام جوونی و عمرم رو به پاش بذارم اما استخاره بابای اون بد اومد؟!!!!
ای بابا...من شدیدا دلم به حال زنش میسوزه...اصلا خیلی بچه تر از اونیه که بخواد زن بگیره... بیخود نبوده استخاره پدرش بد در اومده... شانس آوردی تو...نمیدونم جوابش رو فکر نمیکنم بدی... میدونی یاد یه قسمت از کتاب برباد رفته افتادم. وقتی رت باتلر میفهمه اسکارت هنوز اشلی رو دوست داره به اسکارلت یه چیزی میگه که خیلی باید برای اسکارلت گرون تموم میشد... و اینبار برای ایشون باید خیلی گرون تموم بشه اگه زنش یه روزی چنین حرفی رو بهش بزنه.... من هرچی فکر میکنم می بینم خدا خیلی دوستت داشته...ببخشید دارم اینقدر رک حرف میزنم.شاید یه کم تلخ باشه حرفام. اونموقع که زن گرفت من یکی که شاخ درآورده بودم خیلی بچه بود برای اینکه زن بگیره..حتی اگه تو باهاش ازدواج میکردی.تو نسبت به سنت خیلی میفهمیدی و اون نسبت به سنش خیلی چیزا رو باید میفهمید...میدونی تعهد ذهنی داشتن به کسی خیلی هم ربطی به اعتقادات مذهبی نداره... مهم یه تعهده...اینکه بفمیم یک نفر باید تو زندگی امون باشه تا آخر عمرمون... من واقعا متاسفم برای همسرش و برای تو خوشحالم...اگه کاری از دستم برمیاد بگو ها!!!
راستی ایمیلم رو هم برات میذارم..ایمیل و آی دی جدیدمه
سلام
خوب میدونی شاید باید خدا رو شکر کنی که حالا تو جای زنش نیستی. شاید باید خدا رو شکر کنی که استخاره پدرش بد اومده و ...
و البته در مورد اون پاراگراف آخری که نوشتی بهتر زیاد فکر نکنی . برات مشکل ساز میشه . زندگی با شک و تردید خیلی زجرآوره . خیلی ...
باشی...
بدبخت زن چنین مردی ...
دل خوش سیری چند؟
سلام (:
با سرچ واسه اسم دکتر اسدی رسیدم اینجا! آدرس ایمیلتون نیست تو این صفحه. اگه میشه یه ایمیل به من بدید لطفا! (:
avayeman2003@yahoo.com
به نظرم بهترین جواب واسش اینه:
ول کن بابا اسدالله!!!
به نظر من اون روز با زنش دعواش شده بوده..مردا هر وقت از یه جا کم می یارن فیلشون یاد هندستون می کنه
شاید!
اما همین ایمیل رو ۲بار دیگه برام فرستاده. یکی چند رو بعد و یکی دیگه هم ۱هفته بعد. و یه ایمیل هم تازگی زده که چرا جوابش رو نمیدم!