دو تا امتحان اول؛ آمار۲ و اقتصاد منابع بود که الحمدالله دادمشون و رفت پی کارش. حالا خوب یا بد بالاخره تموم شد. برای آمار اگه کتاب دکتر نوفرستی نبود من اصلا نمیدونستم که چی باید بخونم. چون واقعا سر کلاس هیچ چیز دندونگیری از استاد محترم نشنیده بودم!!
استاد خیلی خوش اخلاق و خوش صحبتیه. همهاش سر کلاس برامون حرف میزد. لطیفههای یخ استادی تعریف میکرد و سعی میکرد درس زندگی بهمون بده. اما امان از نیم مثقال آمار!!
قبل از امتحانا یه روز رفتم اطاقش بپرسم که چه مباحثی تو امتحان میاد. شروع کرد خوش و بش کردن و . . .هی چپ و راست هم بهم میگفت حاج خانوم!! من هم که خیلی تحویلش نگرفتم بنده خدا رو. فکر کرد ناراحت شدم. گفت بدت میاد بهت میگم حاج خانوم؟ گفتم نه استاد! من حاج خانوم هم هستم!! گفت: آهان! بله ؛ خوب کجا رو پرسیدی شما؟؟
درست روز قبل از امتحان هم رفتم اطاقش از روی کتاب دکتر نوفرستی یه چند تا مسئله که اشکال داشتم رو ازش بپرسم؛ که چند دقیقه بعد از من دکتر نوفرستی اومد تو و دید که کتابش دست منه و داریم با استاد خودم مسئلههاش رو حل میکنیم. فکر کنم استاد خودم خیلی بدش اومد چون رسما سر کلاس یه کتاب خارجی که ترجمه خودش هست رو معرفی کرد بود برای این درس!!
امیدوارم این برخوردها توی نمرهام تاثیرگذار نباشه:(
نمیدونم تحلیل و تجزیه دیگران غیبتشون به حساب میاد یه نه؟ یه اخلاقی که من و دوستم داریم اینه که همه رو تجزیه تحلیل میکنیم پیش خودمون. از ظاهر و سر و وضع بگیر تا برخوردها و دوستیهای دیگران!
خودمون تازگی به این نتیجه رسیدیم که از اون غیبت کنهای قهار شدیم متاسفانه:(( و تصمیم گرفتیم که دست از آنالیز دیگران برداریم. البته اولش سخته. امیدوارم خدا خودش کمکمون کنه این قدر راجع به مردم نظر ندیم.
کاریش نمیشه کرد. ما واقعا دنیاهامون با هم خیلی فرق داره. شخصیتهامون هم همین طور. با اینکه از یه گوشت و پوست و استخون هستیم و اعتقادات پایهای مثل همه اما باز هم تفاوت از زمین تا آسمان است!!
همیشه فکر میکردم همه اینها به خاطر اینه که از من ۴-۵ سال کوچیکتری و وقتی بزرگ بشی شبیه من میشی. برای همین همیشه ازت انتظار داشتم که یه روز بزرگ بشی و به رفتارهای بچهگانهات بخندی و حق رو به من بدی و از حرفهایی که بهت میزنم دلگیر نشی!
غافل از اینکه تو هیچ وقت مثل من نخواهی شد چون تو یه آدم دیگه هستی با اینکه خواهر من هم هستی!
حالا تو ۱۶ سالهات تموم شده و من به این نتیجه رسیدم که تو رو باید همین طوری بپذیرم.
نمیدونم چهقدر طول می کشه که دلت با من صاف بشه و حرفها و انتقادها و تمسخرهایی که تو این سالها از جانب من شنیدی رو فراموش کنی. چون یه مشکل دیگه ای هم که هست اینه که بر خلاف من تو خیلی حساس و زودرنجی و رفتارهای بد دیر از ذهنت پاک می شه:((
امیدوارم یه روزی بیاد که من یه خواهر بزرگتر خوب باشم برای تو و نه یه سوهان روح!
میخوام تمام تلاش خودم رو بکنم