برگشت نامه!


من برگشتم! می‌دونم که رفتنم رو اینجا ننوشتم اما برگشتم رو می‌گم. ۵شنبه گذشته از سومین سفر عشق برگشتم. جای همه دوستان و آشنایان و فک و فامیل خالی؛ هرچند که عروسی تاریخی عموم رو از دست دادم اما اونجا که بد نمی‌گذره و خیلی هم خوش ‌گذشته. ان‌شاالله به زودی قسمت همتون بشه با عزیزانتون مشرف بشید. 
این دفعه من یه مقدار بی احتیاطی کردم و یه نمه سرماخوردم و تب کردم. اما خوب همسفرهای خیلی خوبی داشتم و کلی حال کردیم و گفتیم و خندیدیم و با هم طواف کردیم و پشت دیوار بقیع جامعه و توسل خوندیم و از کوه بالا رفتیم و تو اوتوبوس خوابیدیم و پرتقال خوردیم و شلوار لی رو تو حموم شستیم و لج این عربها رو در آوردیم و با چه بساطی حجرالاسود رو بوسیدیم و . . .!! 
با اینکه جای مامان و بابا و خواهر و برادرم و همین‌طور مادربزرگها و پدربزگم به شدت خالی بود و هرجا می‌شستم می‌گفتم جاشون خالی و پارسال با هم اینجا این کارو کردیم و اونجا اون کار رو؛ اما امسال بیشتر خوش گذشت. چون رها بودم؛ رهای رها! وابستگی نبود و لازم نبود کارهاتو با بقیه هماهنگ کنی. آدم خودت بودی و خودت. اگه می‌خواستی با دوستات می‌رفتی حرم؛ اگه عشقت بود تنهایی. 
یکی از دوستام هم که هم دانشجویی رفته و هم متاهلی  می‌گفت تنهایی حالش بیشتره! یعنی اگه می‌خوای حال کنی باید تنهایی بری هر چند که اگه با شوهرت هم بری خیلی حال می‌ده!! حالا ان‌شاالله هر وقت خدا قسمت کرد و ما هم متاهلی رفتیم نظرمون رو اعلام می‌کنیم!

این دفعه خیلی بیشتر از این عربها بدم اومد. لامصبها شعور تو فهمشون نیست! کل و کثیف؛ با یه مشت بچه که هی زرت و پرت می‌کنن ننه‌هاشون عین خیالشون نیست که بچه آب دماغش آویزونه و دار عر می‌زنه! با یه عقاید بی محتوا.

اسلام این وهابی‌ها عین یه جنازه می‌مونه. جسدی که دست و پا و چشم و گوش داره اما روحی درش نیست. از اسلام یه ظاهر نماز و روزه و حج و قرآن خوندن و حجاب رو گرفتن و خلاص! هیچی گونه عمق و فهم و درکی ندارند از اسلام! به خدا این سنی‌ها هزاربار شرف دارن به این وهابی‌هایی که یک ابسیلون فکرشون رو به کار نمی‌اندازند.
 
یه خاطره هم براتون بگم و برم. یه روز ما خواستیم بریم غار حرا. معاون کاروانمون سردسته شد و نفری ۶ریال سعودی؛ حدود ۱۵۰۰ تومن ازمون گرفت و برای ۴۰-۵۰ تا دختر ماشین گرفت تا ببرمون غار حرا واقع در جبل‌النور. ساعت ۳ و نیم نصفه شب راه افتادیم تا برای نماز صبح اونجا باشیم.
آقا ما از این کوه رفتیم بالا؛ اما هرچی می‌رفتیم مگه می‌رسیدیم! من که ۲سال پیش رفته بودم هی به بچه‌ها می‌گفتم رسیدیم. همین‌جاست! اما اثری از غار نبود. تا اینکه کوه تموم شد و ما رسیدیم اون نوک قله به غار ثور!!! 
راننده عوضی به جای جبل‌النور ما رو آورده پای جبل‌الثور!! یا به قول معاون کاروانمون؛ جبل‌الزور!
فکرش رو بکنید؛ از ۲برابر راه حرا هم بیشتر بود. هرچند که اونجا هم جای پای پیغمبر بود و جبرئیل اونجا هم بر پیغمبر نازل شده بود؛ اما بچه‌ها خیلی حالشون گرفته شد.
برگشتنه یکی از بچه‌ها حرف خیلی قشنگی زد. گفت یاد فرمایش امام علی(ع) افتادم که فرمودند خدا رو در تحقق نیافتن اراده‌ها شناختم. ما ۴۰-۵۰ نفر جمع شدیم و اراده کردیم بریم غار حرا؛ اما خدا نخواست و رفتیم غار ثور! شب نیمه رجب هم بود. اونجا یه سری یا علی یا علی گفتیم و لعن علی عدوک یا علی و اومدیم پایین.