-
آدمها و باورها
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 19:13
هر آدمی توی زندگیاش یه سری باورها و اعتقاداتی رو پیدا میکنه و بهشون معتقد میشه که حاضر نیست به هیچ قیمتی اونها رو زیر پا بذاره. مخصوصا اگه به وسیله عقل بهشون ایمان پیدا کرده باشه. و بهش ثابت هم شده باشه که اگه خلاف این اصول رفتار کنه ضربه میبینه و خیری توش نخواهد بود. وقتی کسی در مورد بعضی مسائل به یه همچین...
-
امتحان
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 22:26
وقتی از سر تنبلی و بیحوصلهگی و بیحالی جزوه امتحان میان ترم خرد۲ رو جویده جویده و تیکه پاره و گسسته بخونی؛ نتیجه این میشه که سر جلسه امتحان این قدر مجبوری به مغرت فشار بیاری تا بتونی این اطلاعات نامرتب رو از گوشه گوشههای تاریک مغزت بکشی بیرون و کنار هم بچینی و یه چیز قابل قبول تو ورقه بنویسی که n برابر روزهای عادی...
-
یا محمد(ص)
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 00:02
پناه ما گنهکاران همین است که نامت رحمة لالعالمین است فردا (که البته تاریخ امروز میخوره بالای نوشتهام!!) روز تولد عالیترین و کاملترین و مهربونترین مخلوق و بنده خداست. اصلا با چه زبانی میشه وصف محمد(ص) رو کرد؛ من که شخصا عاجزم. اصلا تو مود وبلاگ نوشتن هم نبودم امشب چون فوقالعاده خستهام. اما فقط یه دعا میخواستم...
-
تنهایی
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 20:55
**یه زمانی آدم تنهاست؛ اما شاید تنها زندگی نکنه. با پدر و مادر و احیانا خواهر و برادرت زندگی میکنی. اما تنهایی. همسفر زندگیات رو هنوز پیدا نکردی؛ همدم و مونس و شریک لحظههات رو هنوز پیدا نکردی. تنها زندگی نمیکنی ولی تنهایی. اما امید داری. امید داری به اینکه بالاخره یه روزی در آینده نه چندان دور(ان شاالله) بالاخره...
-
یا رب یا رب یا رب یا رب
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 19:43
دلم میخواد ولم کنن وسط یه بیابونی که هیچ احدالناسی نتونه منو ببینه. من باشم و یه آسمون و یه دل شکسته و . . . خدای مهربونم. با بلند ترین صدایی که میتونم به درگاهش ناله بزنم که: یا نور و یا قدّوس . . یا ولّی المومنین؛ یا غایة امال العارفین؛ یا غیاث المستغیثین؛ یا حبیب قلوب صادقین . . . یا سابغ النّعم؛ یا دافع انّقم؛...
-
وجدان درد!!
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 16:48
بد جوری عذاب وجدان گرفتم. احساس میکنم به شدت دارم عمرم رو بیخودی میگذرونم. الکی میرم دانشگاه و میام خونه. اصلا درس نمیخونم. کتاب خوندم کم کم داره به صفر میل میکنه. دو هفته پیش کتاب قلب سلیم آیتالله دستغیب رو مامانم بهم پیشنهاد کرد بخونم. ۲۰-۳۰ صفحهاش رو خوندم و با اینکه خیلی کتاب ارزشمندیه هنوز نرفتم سراغ...
-
. . . خستهام
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 16:04
یه مسائلی یه وقتهایی پیش میاد که اصلا تحت کنترل تو نیستند. نه توی شروعش نقشی داری و نه تو پایانش. هیچ طوری هم تحت اراده تو نیست که بخوای کنترلش کنی. اما بدجوری اعصابت رو میریزه بهم!! . . . خوب بالاخره همه زندگی که اختیار نیست. بعضی وقتها هم میوفته تو قسمت جبرش دیگه . اما یه وقتهایی هم خودت یه کاری رو شروع میکنی و...
-
این فصل را با من بخوان
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1383 19:55
پدرربزرگ با چشمهای براق عسلیاش توی چشمهام نگاه میکرد و آروم آروم برام تعریف میکرد لحظاتی رو که تو این سن و سال باعث میشه خودش رو تو اوج آسمونها احساس کنه . . . . آره دخترم؛ با عرفان داشتیم میومدیم خونه. بالاتر از بستنیفروشی نگه داشتم و ۵۰۰ تومنی رو دادم بهش تا بره بستنی بخره؛ آخه میدونی که آقای بختیاری از رفقا و...
-
این نیز بگذشت
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 11:53
ماه محرم وصفر هم تموم شد. ۲ ماهی که به نام بهترینهای این عالم هست و هر سال با اومدنشون دل شیعه دوباره به طپش میوفته. محرم و صفر هر سال میاد و میره. . . انشاالله که توشهای که برگرفتیم پشتوانه زندگیهامون باشه تا محرم بعدی و درسی رو که تو این دو ماه یاد گرفتیم رو توی ذهنهامون هک کنیم که: اگه اهل کوفه با حسین فاطمه...
-
ای پروردگار من . . .
جمعه 28 فروردینماه سال 1383 14:58
تویی مولا و منم بنده تویی عزیز و منم خوار تویی خالق و منم مخلوق تویی بزرگ و منم ناچیز تویی توانا و منم ناتوان تویی بی نیاز و منم نیازمند تویی عطابخش و منم گدا تویی باقی و منم فانی تویی همیشگی و منم نیست شونده تویی روزی ده و منم روزی خوار تویی بخشنده و منم بخیل تویی عافیت بخش و منم گرفتار بلا تویی رهنما و منم گمراه و...
-
تو را من دوست میدارم
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 19:01
نمیدونم تا حالا از نزدیک با کسی برخورد داشتید که واقعا مثل دریا باشه. دیدی دریا هیچ آشغالی رو تو خودش نگه نمیداره و همه رو میریزه تو ساحل. اون طرفش رو هم هیچ وقت نمیشه دید. در امتداد ساحلش هم که راه میری هیچ وقت به انتهاش نمیرسی. به صداش هم که گوش میدی روحت نوازش پیدا میکنه. اون وقتی که با موجهای طوفانیاش...
-
بهترین فصل سال!!
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 17:04
کیف میکنید که چه هوای توپی شده!! واقعا زیبایی و لطافت بهار خیلی دلنشیه.این رنگ سبز کمرنگ خوشگل برگ درختها واقعا چشمنوازه؛ بارون هم که تر و تازهشون میکنه.... حال کنید دیگه! البته هنوز بهترین ماه سال نیومده و تا ۲ هفته دیگه شروع میشه اما همین الان هم طبیعت خیلی دوشتداشتنی شده....
-
. . .حسی که نداشتمش!
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1383 11:03
چه حسیه وقتی با کسایی برخورد میکنی که تو رو فقط برای مواقع سختی میخواند و تو مواقع شادی و خوشحالی شون تو و دیگران براشون هیچ تفاوتی نمیکنی و چه بسا دیگرانی که توی اون مواقع سختی سرشون به کار خودشون بوده ؛ حالا براشون عزیزتر هم میشند؟؟ حس خیلی بدیه. حسی که فکر میکنی ازت استفاده ابزاری کردند و به احساسات و علایقت...
-
پدر و مادر
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1383 23:28
واقعا چه کسی از پدر و مادر؛ آدم رو بیشتر دوست داره؟ (البته منظورم آدمهای زمینیه نه خدای بزرگ و مهربون) چه کسی بیشتر از پدر و مادر دلش برای آدم میسوزه و آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری برای آدم داره؟ چه کسی میتونه مثل پدر و مادر به آدم محبت بدون هیچ مزد و منتی داشته باشه و تمام تلاشش رو برای آسایش و راحتی آدم انجام...
-
نوروز مبارک باد.
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 10:50
ای منقلب کننده دلها و دیدها ای گرداننده روزها و شبها ای دگرگون کننده حالها و احوالها حال ما را به بهترین حالها متحول فرما. این دعا رو تو لحظه سال تحویل از ته ته ته قلبتون بخونید و برای خودتون و خانوادهتون و همه کسایی که دوستتون دارند و دوستشون دارید؛ بهترین روز و روزگار رو از خدای بزرگ و مهربون بخوایید. بهاری...
-
سالی که گذشت . . .
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 00:09
نمیدونم که چند سال دیگه عمر میکنم و چه اتفاقاتی قرار برام تو این زندگی رخ بده؛ اما فکر نمیکنم هیچ وقت سال ۸۲ رو یادم بره! چون سالی بود که توش برای من خیلی چیزها فرق کرد. واقعا یه تغییرات اساسی کردم و یه اتفاقهایی که تاثیرات موندگاری دارند برام پیش اومد. اتفاقهای خیلی خیلی شیرین و اتفاقهای ادبکننده و آدم...
-
کریسمس یا نوروز؟؟
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 13:25
عجب برفی گرفته امروز تهران!! تو کل بهمن و اسفند این قدر برف نیومده بود امسال. مثل اینکه سهمیه برف و بارون سال 82 یادشون رفته بوده بریزند پایین و دیدید گویا اوضاع خیلی خیطه؛ تا چند روز دیگه سال عوض می شه و رو دستشون می مونه!! هفته پیش هوا کاملا بهاری بود. همه درخت ها شکوفه زده بودند. یاس های زرد گل داده بودند و همه جا...
-
. . . و مرگ
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 20:58
** این پست کاملا بر اساس اعتقاد شخصی و مذهبی من نوشته شده. یه مقدار هم طولانیه؛ آفلاین بخونید و بعدش نظراتتون رو اگه دوست داشتید بگید خیلی بهتره. اگه هم آدمی هستید که این مسائل براتون مهم نیست پیشنهاد می کنم نخونیدش. چون هیچ جذابیتی نخواهد داشت. اوایل همین سال 82 بود. یکی از بچه های دانشکده که می دونست من دوران...
-
شرکتهای متقلب
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1382 21:53
اصلا تو حال و هوای عید نوروز نیستم. چرا خونه تکونی نکردیم؟ چرا سبزه سبز نکردیم؟ چرا ماهی قرمز نخریدیم؟ جرا لباس عید نخریدیم؟ چرا برای مسافرت تعطیلات برنامه ریزی نکردیم؟ چرا هیچ هیجانی برای تحویل سال ندارم؟ به تعطیلاتش هم فعلا نیاز ندارم؛ چون ترم تازه شروع شده و تعطیلات بین دو ترم به اندازه کافی طولانی بود! فقط ای کاش...
-
وا عجبا!!
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 22:51
استاد معارف ما ؛ آقای فیضی ؛ برای عاشورا کربلا بودند. امروز توکلاس میگفتند که ۹ تا انفجار در کربلا انجام شده و کلی شون رو جلوگیری کردند. چون که این انفجارها طوریه که یه نفر به خودش بمب میبنده و توی جمعیت عباش رو باز میکنه و بعداز اینکه مردم میبیننش یه سری چیزهایی میگه؛ مثل رجز خوندن مثلا ؛ و بعد خودش رو منفجر...
-
از رسائل استاد
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 22:15
بالاترین نعمت الهی بزرگی روح است. مگر اسلام غیر از تسلیم است و آیا تسلیم در مقابل حق؛ بدون داشتن روحی بزرگ امکان پذیر است؟ اسلام حقیقی تسلیم بودن در مقابل اراده حق و شاد بودن در برار کلیه ناملایمات است و تا وقتی این حالت در روح آدمی به وجود نیاید؛ مسلمان نیست. تا وقتی که اراده ما در مقابل اراده حق فانی نشود و از...
-
این حسین کیست که عالم؛ همه دیوانه اوست . . .
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 01:02
خدایا! ستایش مخصوص توست؛ ستایش شاکران درگاهت به هنگام مصیبتزدگیشان خدایا روزیمان گردان شفاعت حسین را در روز ورود به صحرای قیامت و ثابت بدار قدمهای راستیمان را در نزد خودت بهمراه حسین و یاران حسین ؛ آنانکه جان خویش را در راه حسین بی دریغ فدا کردند. فراز پایانی زیارت عاشورا
-
ای امان!
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 20:13
*می خوام برم این استاد تحفهام رو خفه کنم!! یه سری مطالبی رو به من داده که براش ترجمه کنم از فارسی به انگلیسی که خودشون یه ترجمه مزخرف از انگیلیسی به فارسی هستند!! یه مترجم ناشی این متن رو قبلا از انگیلیسی به فارسی ترجمه کرده( نشون به اون نشون که برای بعضی از لغات رفرنس انگیلیسی هست تو پاورقی؛ مثلا offline ترجمه شده...
-
نامه
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 20:48
شنبهای که مدرسه ها برای شمارش آرا انتخابات تعطیل شده بود من صبح داشتم میرفتم دانشگاه. پلیس سر ۴راه به من میگه ببخشید خانوم مدرسهها تعطیله!! روم رو باز کردم تا ببینه که روپوش مدرسه تنم نیست و برگشتم گفتم من دانشجو هستم. گفت خیلی ببخشید خانوم؛ بفرمایید!! جمعهای هم توی مراسم عقد خالهام یکی از دوستای خالهام میپرسه...
-
از خاطرات یک مادر انقلابی!!!
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 23:45
سال ۵۸ انتخابات مجلس موسسان ایران؛ مامان من به همراه ۶ خواهر و برادرشون (جمعا ۷ نفر) عهده دار یک شعبه رای گیری در خیابان امیرآباد شمالی بودند. هر کدوم از خواهرها و برادرها یک مسئولیتی رو توی حوزه داشتند. کاندیداها هم از همه گروهای سیاسی اون زمان بودند.از تودهای و کمونیست و مجاهدین بگیر تا امثال بهشتی و . . . خانواده...
-
حذف و اضافات!!
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1382 22:37
*وای که این حذف و اضافه امروز حسابی من رو از کت و کول انداخت. روز انتخاب واحد که 18 واحد گرفتم این قدر خسته نشده بودم که امروز برای 2 واحد این بلا به سرم اومد. این گروه معارف هم که شورشون رو ببرن ؛ کلی ما رو از این طرف به اون طرف علاف کردن. از دانشکده ادبیات به گروه معارف از گروه معارف به ساختمان خدمات ماشینی؛از...
-
روز از نو ؛ روزی از نو
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 21:26
*فردا بعد از ۲۵ روز باید دوباره برم دانشکده. آخرین امتحانم ۱ ام بود و از اون روز تا حالا فقط ۱ بار برای دیدن نمره هام و انتخاب واحد رفتم. خیلی تعطیلات خوب و طولانی داشتم امسال. کلی سرم شلوغ بود به خاطر راضی کردن عروس خانومی که تو یادداشت قبلی گفتم با آقاشون , کربلا رفتن مامان بزرگ و دائی جان و خانومش و بازی کردن نقش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1382 12:21
هر چی فکر میکنم میبینم من اینجا رو خیلی دوست دارم . اصلا نمیتونم ازش جدا بشم. مثل یه مادری که هر چقدر هم بچهاش اذیتش کنه اما باز هم دوستش داره و نمیتونه ازش دل بکنه. این وبلاگ هم بچه منه! واقعا دوستش دارم و با همه اعصاب خوردیهای سرور بیمسئولیتش بر میگردم همین جا!!! آخرین مطلبی رو هم که نوشتم چون هنوز مناسبت...
-
دوباره سلام!
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 16:46
این بلاگاسکای لعنتی که از کار افتاد بد جوری زد تو حال ما؛ من هم رفتم ا ینجا رو برای خودم باز کردم. حالا نمی دونم برگردم اینجا یا همون جا بمونم؟؟ با اینکه خیلی عصبانی هستم از دست مسئولین این بلاگاسکای بی مسئولیت اما یه جورایی دلم پیش این وبلاگم گیره! چون یه وقتی راهش انداختم که یه فصل جدید تو زندگیام بود و واقعا...
-
از ماست که بر ماست
پنجشنبه 11 دیماه سال 1382 17:30
حالم به هم میخوره از همه کسایی که از هر موقعیتی استفاده میکنن تا به نفع خودشون تبلیغ کنن. یا از یه عدهای هی بد بگن و بکوبوننشون! آخه بس کنید دیگه! چرا از احساسات مردم مایه میزارین؟ آره؛ مردم ایران خیلی مهربونن.مهموننوازی و نوعدوستیشون تو دنیا لنگه نداره ؛ اما همین طور هم راحتطلبی و تنبلیشون!! ما فقط نشستیم و...