هفته پیش انتخاب واحد داشتیم. این ترم دانشگاه سیستم انخاب واحد سنتی رو تعطیل کرده و اتنخاب واحد مثلا اینترنتی بود! هر کس یه آی‌دی و پسوورد داشت و از طریق سایت دانشگاه وارد سیستم می‌شدیم. برنامه درسها هم همونجا بود و انتخاب می‌کردیم. نوبت هم این طور بود که برای هر دانشجویی با توجه به اینکه ورودی چه سالیه و معدلش چنده؛ از یه ساعت مشخصی براش سیستم گرفتن درسها فعال می‌شد. و اگه قبل از اون روز و ساعت وارد سیستم می‌شدی؛ بهت می‌گفت که شما از ساعت فلان روز فلان می‌تونی انتخاب واحد کنی.

همه چیز خیلی خوب به نظر میومد. اما یه اشکال کوچولویی پیش اومد که فکر کنم باعث دردسر خیلی از بچه‌ها؛ مخصوصا کسایی که رفته بودند شهرستان شد. اون هم این بود که سیستم انتخاب واحد فقط از سایت دانشگاه درسها رو می‌گرفت! یعنی از خونه واردش می‌شدی؛ اما اون قسمتی که می‌خواستی درسها رو بگیری نمیومد! همه‌اش پیغام می‌داد که شما نموی‌توانید ادامه بدهید؛ دوباره وارد شوید!

من اول فکر کردم شاید آی‌اس‌پی که من ازش اینترنت می‌گیرم با سیستم دانشگاه مچ نمی‌شه. برای همین بلند شدم رفتم یه کافی‌نت دم خونمون که از اونجا هم باز همین مشکل رو داشتم. و چون ۲ ساعتی از زمان فعال شدن سیستم برای من می‌گذشت و درسها داشت یکی یکی پر می‌شد؛ وقت رو تلف نکردم و سریع رفتم دانشگاه. اونجا که رسیدم دیدم بعله! هیچ کس نتونسته از خونه وصل بشه و همه اومدن سایت دانشگاه! حالا نمی‌دونم تکلیف اون کسایی که رفته بودن شهرستان چی‌شده!؟


احساس می‌کنم یه چیزی داره تو وجودم متولد می‌شه. یه چیزه غریبی داره کم کم سر از تخم بیرون میاره. و با هر تلاشی که می‌کنه یه ترک به اون دیواری که دور تا دور قلبم کشیده بودم وارد می‌شه. نمی‌دونم چرا باهاش مبارزه می‌کنم! چرا هی پسش می‌زنم؛ چرا راهش نمی‌دم؛ چرا بهش پروبال نمی‌دم؛ چرا کمکش نمی‌کنم تا زودتر به دنیا بیاد؟ فقط نشستم و نگاه می‌کنم به این جدالی که اصلا معلوم نیست دو طرف قافیه‌شون چیه!  

شاید می‌ترسم! می‌ترسم از اینکه بیاد و بشینه وسط قلبم. بیاد و فتح کنه جاهایی رو که تا حالا به هیچ کسی اجازه ندادم خیالشم از اون‌طرفا عبور کنه. . . .  اما انگار داره میاد.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام خانومی
بابا این تکنولوژی این دانشگاه منو کشته شنیدم منم چه دسته گلی به اب دادند...هه...
ببینم خانوم خانوما... تا من یه خبری نگیرم انگار خبری نمیدی نه؟؟؟ ببین من نمیدونم اما یه چیزی رو بهش ایمان اوردم... هیچوقت نخواه همیشه همه چیز اصولی و منطقی بره جلو... نگه داشتن وجودت تو چارچوبهای تعریف شده تا یه حدی خوبه بیشتر از اون یه روزی میرسه که می بینی در تضاد عقل و احساست بدجوری موندی یه تعادل برقرار کن و ببین که چقدر راحت خواهی بود

نیما جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:17 ب.ظ http://loverkid.blogsky.com

سلام
مواظب باش اما در رو به روش نبند ...
راهش بده با احتیاط کامل ...
اگه بیاد تو ...

به من سر بزن
باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد