همون شب که ایمیلش رو گرفتم؛ به خانوم دایی کوچیکم زنگ زدم باهاش مشورت کردم. کسی که دوست خیلی خوب و نزدیکی برام هست و هم طی این ۷-۸ سالی که به خانواده ما وارد شده دیگه تقریبا من رو کامل می‌شناسه و از اول هم در جریان این ماجرا بود.

اون گفت می‌دونم که جواب ندادن بهش سخته و آدم یه جوراییش می‌شه و دلش می‌خواد که بهش جواب بده؛ اما اگه اصلا جوابش رو ندی خیلی بهتره! خودم هم نمی‌خواستم جوابی بهش بدم چون همون اولا که یه بار بهش جواب دادم همین‌طور داشت کش پیدا می‌کرد.

فکر می‌کردم حالا یه شب منو دیده و یاد گذشته‌ها افتاده؛ و اگه جوابش رو ندم بعد از چند روز فراموش می‌کنه. اما هنوز منتظر جواب منه و بعد از چند روز و بعد از ۱هفته دوباره همون ایمیل رو زده. پیغام هم گذاشته که تعجب می‌کنم چرا جوابم رو نمی‌دی! یعنی این‌قدر سرت شلوغه که نمی‌تونی جوابمو بدی؟ یا اینکه نمی‌خوای جواب بدی!! یه ایمیل دیگه هم زده که چرا جواب نمی‌دی؟

چی بگم واللا. من به خانواده‌ام چیزی نگفتم. اما با دوستم که ازدواج  کرده که مشورت کردم؛ اون گفت که شوهرش گفته بهتره به بابام بگم! چون یکی از دوستای شوهر اون هم یه همچین جریانی رو داشته و آخرش زن اولش رو طلاق می‌دی و می‌ره همون دختره که قبلا می‌خواسته رو می‌گیره!

اما من فکر می‌کنم اگه اصلا جوابش رو ندم بهتره. چون می‌شه این‌طور برداشت کرد که اصلا صندوق پستی قبلیم رو چک نمی‌کنم و اصلا ایمیلهاش رو نخوندم. چون احساس می‌کنم این یه گندیه که هرچی همش بزنی بوش بدتر می‌پیچه.

چه‌قدر راحت می‌تونم وارد زنگی یه دختری بشم که مطمئنا با هزار امید و آرزو زن اون شده. دختری که حتما از یه خانوده خیلی خوبه. دختری که با خودش فکر می‌کنه عجب شوهر خوب و مومنی داره. یه شوهر از یه خانواده خیلی اصیل؛ مهربون؛ خوش‌تیپ؛ تحصیل‌کرده و . . . با وفا!

اما منتی سر اون دختر نیست که من جواب شوهرش رو نمی‌دم. من جواب اون رو نمی‌دم چون خودم رو در سطحی نمی‌دونم که تا این حد خودم رو پایین بیارم. من دختری نیستم که دوست مرد زن‌داری باشم! من کسی نیستم که بشینم نقشه بکشم چه جوری علاقه اون رو به خودم بیشتر و بیشتر کنم تا بالاخره مجبورش کنم زنش رو طلاق بده و بیاد منو بگیره! من همچین کسی نیستم؛ اما می‌دونم که از نظر جاذبه‌های زنانه هیچ چیزی برای اینکارا کم ندارم!

اما هستند دخترهایی که این‌جوری نیستند و چه زندگی‌هایی که از هم نمی‌پاشه!

اگه من رو می‌خواستی چرا اون‌قدر زود پس کشیدی؟ چرا اصلا صبر نکردی؟ چرا این‌قدر زود زن گرفتی!! چرا. . . چرا . .؟ ؟ ! ؟

نظرات 5 + ارسال نظر
سیامک چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ب.ظ http://siamaksalimy.blogsky.com

عاشقی یعنی چو شمعی سوختن
محفلی با نور خود افروختن
عاشقی یعنی دو چشم انتظار
دیده را بر راه دلبر دوختن
عاشقی یعنی که جان و توشه ای
هدیه از بهر نگار اندوختن
عاشقی یعنی حدیث دلکشی
دل به دلداری شبی بفروختن
عاشقی یعنی دو پای رهنورد
کوی معشوقی به دربش کوفتن
عاشقی ایرج زبان نای و نی
قلب خود در ناله هایش سوختن

مهدی چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.taranombahari.blogfa.com

زیر بارون گریه کردم تا تو اشکمو ببینی .
نگاه اولت بر من اثر کرد
نگاه دومت دیوانه ام کرد
نگاه سومت عاشق ترم کرد
نگاه آخرت خاکسترم کرد
زیبا و عالی بود منتظرت هستم موفق باشی
یا حق

نیما جمعه 16 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ب.ظ http://loverkid.blogsky.com

سلام
تو این مدت چند باری اینجا اومدم آپ نبودی
خوشحالم که بازم مطالبت رو میخونم
.
میدونی منم یه جورایی با گفته ی اون دوستت موافقم
به هر حال این ماجرا یه روزی برملا میشه
اونوقته که تو از حملات خانواده اون آقا به خاطر به هم ریختن زندگی پسر و عروسشون در امان نخواهی بود .
گرچه تو هیچ کاری نکردی ...!!!
اینطوری خودت هم راحت تری ...
نمی دونم تو این شرایط حس اینکه چشم یکی همش دنبالته فکر نکنم حس خوبی باشه ...

به من هم سر بزن
باشی...

گلی دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ http://golbanoo.blogfa.com

سلام آوا جان...کارت که خیلی درسته..هر آدم وجدان داری تو موقعیت تو باید این کار رو بکنه...کاش دل همه اونایی که زندگی ها رو بهم می زدن مثه تو بود...
آدم از دست این مردا چقدر حرص می خوره

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:05 ق.ظ

حتمآ می خواد تجدید فراش کنه شما هم که اینطور که معلومه بدت نمی آد
اینجا جز شوهر به چیزه دیگه فکر می شه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد