هر آدمی توی زندگیاش یه سری باورها و اعتقاداتی رو پیدا میکنه و بهشون معتقد میشه که حاضر نیست به هیچ قیمتی اونها رو زیر پا بذاره. مخصوصا اگه به وسیله عقل بهشون ایمان پیدا کرده باشه. و بهش ثابت هم شده باشه که اگه خلاف این اصول رفتار کنه ضربه میبینه و خیری توش نخواهد بود.
وقتی کسی در مورد بعضی مسائل به یه همچین باورهایی میرسه؛ دیگه نمیتونه هرکاری رو انجام بده؛ به هر دعوتی جواب مثبت بده و یا به هر رفتاری روی خوش نشون بده. هر چند که احترام زیادی هم برای طرف مقابلش قائل باشه. به هر حال وقتی آدم یه سری اصولی رو برای خودش میپذیره نمیتوونه همه رو راضی کنه. چون عقاید همه که نمیتونه با تو جور در بیاد. اصل هم همینه البته!
اما مشکلی که پیش میاد اینه که دیگران درکت نکنند و تورو به بدبینی نسبت به خودشون متهم کنند و یا دلخور بشند که چرا به فلانی گفتم بیا بریم فلان جا؛ یا فلان کار رو بکنیم ؛ نیومد!! در اینجا یا باید دل دوستان رو بدست بیاری و پا روی اعتقادات بذاری یا اینکه روی اعتقادات بمونی و دیگران رو از دست خودت ناراحت کنی.
من دومیش رو انتخاب کردم!
حس پرواز تو اوج ابرا بهم دست داد وقتی یکی از عزیزترینهای دلم یه چیزهایی راجع به من نوشته بود که اصلا لایقش نیستم. . . و کم من ثنائی جمیل لست اهل له نشرته.
گل ناز و مهربونم؛ ممنون به خاطر دلسوزی و لطفی که به من داری. همین دعاهای شما عزیزاست که من رو همیشه شاد و خندون نگه میداره:))