بله!! بلاگاسکای برگشت. باز هم
قصه تکراری. . . چه میشه کرد!!
مثل اینکه هر از گاهی مدیران بلاگاسکای تصمیم میگیرند اعتیاد کاربرانشون رو به اینترنت و وبلاگ نوشتن ترک بدن و یه مدت بفرستنشون فضا!!
اصلا حوصله ندارم در این مورد بنویسم!!
کلی اتفاقات افتاد در مدتی که اینجا تو فضا بود:
۱- فکم رو جراحی کردم. ۲تا دندون عقلم رو که نهفته بود درآوردم. یه تومور تو استخون فکم بود که اون رو هم درآوردم و دندونی که بالای تومور بود رو هم نمیشد نگه داشت و انداختیمش دور!! و یکی از اون عقلهایی که درآورده بودیم رو پیوند زدیم جاش!! ترنسپلنت!!
یک هفته اولی که اینجا نبود من هم کم و بیش تو این دنیا نبودم؛ و با مسکن خودم رو میخوابوندم. یک قیافه یه وری پیدا کرده بودم؛ نصف صورتم ورم کرده بود!! عین کدو تنبل شده بودم. خیلی وحشتناک بود. خدا رو شکر که من واقعا اون شکلی نیستم!!!
۲-دوشنبهای من عمل داشتم و جمعه نیمهشعبان بود و مهمونی دعوت داشتیم. هنوز صورتم کمی تا قسمتی قُر بود!! کلی برای همه باید توضیح میدادم.
نیمهشعبان هم اومد و رفت. متاسفانه اصلا رو فرم نبودم. بی سعادتی همینه دیگه . . .
۳-خیلیه که تو این دوره و زمونه یه پسری که خیلی جوونه؛ درسش هنوز کامل تموم نشده؛ سربازی نرفته و پشتوانه خیلی قوی مالی هم از طرف خانوادش نداره؛ بره و زن بگیره!!
اعتماد به نفس فوقالعاده بالایی میخواد و
توکل بدون انقطاع البته!!
و همین طور خیلیه که یه دختر از یه خانواده فوقالعاده اصیل و نجیب؛با شرایط مالی خیلی خوب؛ تحصیل کرده و صد البته زیبا؛ با همچین پسری ازدواج کنه.
تا اونجایی که من میدونم؛ ایمان و اخلاق اون پسر؛ و البته خانواده درست و محترمش؛ چیزاییه که دوست صمیمی و عزیز من رو پای سفره عقد کشوند. فقط به خاطر خودش؛ خود خودش!!!
بله؛ شب نیمه شعبان عقد این دوتا جوون هم بود؛ از ته قلبم براشون آرزوی خوشبختی دارم.
۴-درس و دانشگاه هم شروع شده!! روز از نو و روزی از نو . . .
یه استادی داریم این ترم؛ خیلی پیره! حرف که میزنه؛ یاد پدربزرگ مرحومم میوفتم! خدا کنه تا آخر این ترم دووم بیاره! یه وقتی وسطش قالمون نزاره خوبه!!