سفرنامه۱

۱- بابای من یه عبا دارند که خیلی دوستش دارند و وقتی که می‌رفتیم مسجدالحرام و مسجدالنبی می‌نداختنش روی دوششون. با اینکه اصلا میونه خوبی با آخوند جماعت ندارند و اصلا قبولشون ندارند اما یه ارادت خاصی به این عبای خودشون دارند می‌گن کلی باهاش نماز خوندم و . . . . همین روحانی کاروان این‌قدر از دست کل خانواده ما شاکی بود که چرا هیچ کدوم از جلسات رو شرکت نمی‌کنیم که خدا می‌دونه. آخرش طاقت نیاورد تو فرودگاه ایران جلوی بابام به من گفت خانوم فلان شما نمره‌ات صفره!! حتی یه جلسه رو هم شرکت نکردی!! من هم گفتم حاج آقا من بابام خودش شیخه! اونم گفت نیمچه شیخ هم نیست چه برسه به شیخ!!!
حالا نکته جالب این بود که اول سفر بعضی از همسفری‌ها فکر کرده بودند که بابای من هم روحانی هستند. خودم داشتم می‌شینیدم خانومه به شوهرش می‌گفت این حاج آقا هم روحانی هستند؟؟ بعد یه کم بیشتر نگاه کردند گفتند نه!! آخه روحانی که زیر عباش تی‌شرت فراری و شلوار کارلوس نمی‌پوشه!!!!
 تو مسجدالحرام هم هی این زنها میومدند از بابام مسئله می‌پرسیدند؛ حاج آقا ما این کارو کردیم؛ درسته؟؟ اعمالمون این جوری شده درسته؟؟ بابام هم به همشون می‌گفت درسته حاج خانوم؛ درسته!!! 
راننده می‌نیبوس هتل مکه هم فکر کرده بود بابام معلم کاروانه. داشتیم می‌رفتیم طرف حرم و فقط خانواده ما توی ماشین بود و هممون داشتیم با هم صحبت می‌کردیم. بابام جلو نشسته بود. راننده بلندگوی ماشین رو روشن کرد داد دست بابام !!!   
یه اعتقادی که بابای من دارند اینه که می‌گند این جماعت یه کتاب دعا می‌دند دست ملت و می‌گند هرکی گریه کنه می‌ره بهشت!! قرآن رو مهجور کردند و اصلا به مردم نمی‌گند قرآن بخونید ببینید خدا چی‌گفته. فقط گریه کنید می‌رید بهشت!! چشمی که برای فلانی گریه کنه تو صحرای قیامت گریان می‌شه . . .اصلا به مداحی اعتقادی ندارند-برعکس من که خیلی دوست دارم- یادمه بچه‌تر که بودیم بابام جایزه حسابی تعیین کرده بود برای هرکسی که یه دور از روی ترجمه آقای فولادوند قرآن رو بخونه. توی خونه همه فک و فامیل و دوست و آشنا هم یه دونه از این قرآن پیدا می‌کنید که بابام به همه هدیه داده.
۲- زدن پوشیه برای زن‌های سعودی توی مکه و مدینه اجباریه و یه فرهنگی هم هست که اگه کسی رعایت نکنه خیلی بد می‌دونند و اوتماتیک همه اجرا می‌کنند. تو مسجدالنبی که فقط زنونه بود برمی‌داشتند نقا‌بهاشون رو. اصلا هم خوشگل نیستند و من و خواهرم هرچی گشتیم به تعداد انگشت‌های دست توشون چیز دندون‌گیری پیدا نکردیم. بی‌خود نیست مردهاشون این قدر هیزند!! زنهای ایرانی رو انگار می‌خواستند با چشمهاشون بخورند!! من هم یه پوشیه خریدم به ۱۰ ریال سعودی! حدود ۲۵۰۰ تومن. واقعا استفاده کردن ازش خیلی خسته کننده‌است. من دو روز زدم و بعدش انداختمش اون ور!! گفتم بزار مردهاشون هرچی می‌خوان دید بزنند. وقتی خدا نگفته صورت رو بپوشونید مگه من مریضم از خدا و پیغمبر جلوتر برم!! البته وهابی‌هاشون اعتقاد دارند که پوشوندن صورت اجباریه. اما بیشتر یه فرهنگه تا یه اعتقاد.
خیلی هم کثیف بودند زن‌هاشون. چادرهاشون یا مانتوهای بلندشون رو توی دستشویی‌ها اصلا نمی‌گرفتند بالا!!
واقعا مردهای ایرانی خیلی باید خدا رو شکر کنندها!!! چون واقعا خانوم‌های ایرانی لنگه ندارند!! 
۳- ما ۸نفر بودیم و ۲تا مادربزگم هم که خیلی آروم راه می‌رفتند همراهمون بودند. به همین دلیل ما همیشه آخرین گروهی بودیم که میومدیم!! دیگه به دیر کردن و آخر بودن معروف شده بودیم. اما خوب حق داشتیم!! خوب باید مراعات مسن‌هامون رو هم می‌کردیم دیگه.
 موقع برگشتن توی فرودگاه ایران ما که از در اومدیم بیرون پشت سرمون دیگه درو بستند!!
۴-سیستم تهویه مسجد‌النبی ۷ کیلومتر با محل خود مسجد فاصله داره. ۱۴ کیلومتر رو کانال کشیدند. واقعا معماریش خیلی بیسته!! ستونوهاش سنگ یه تیکه‌است. از تمیزی همه‌جا برق می‌زنه. سیستم صوتی‌اش هم عالیه!!
۵-اونها نمازهاشون رو تو ۵نوبت می‌خونند و موقع نماز هم همه مغازه‌ها بسته می‌شند و می‌رند برای نماز. جالبه که به خاطر خیلی مسلمون بودنشون و اعتقاد محکم و راسخشون به نماز اول وقت نیست که این کارو می‌کنند. بلکه اگه موقع نماز تعطیل نکنند پلیس در مغازه‌شون رو تخته می‌کنه!!!  و زشت‌ترین صحنه؛ صحنه‌ایه که یه عده از مردم؛ عمدتا خارجی‌ها که ایرانی هم توشون کم نیست ؛ پشت در مغازه وایستادند تا صاحبش از نماز برگرده.
 موارد خیلی زیادی رو یادداشت کردم که بنویسم. اما طولانی می‌شه حوصله نمی‌کنید بخونید. بقیه‌اش باشه برای بعد