یه مسائلی یه وقتهایی پیش میاد که اصلا تحت کنترل تو نیستند. نه توی شروعش نقشی داری و نه تو پایانش. هیچ طوری هم تحت اراده تو نیست که بخوای کنترلش کنی. اما بدجوری اعصابت رو میریزه بهم!! . . . خوب بالاخره همه زندگی که اختیار نیست. بعضی وقتها هم میوفته تو قسمت جبرش دیگه .
اما یه وقتهایی هم خودت یه کاری رو شروع میکنی و بعدش همچین توش میمونی که از اون قبلی خیلی بدتره!!! حداقل اون موقع خودت رو سرزنش نمیکنی. میگی این تو اختیار من نیست. اما وقتی خودت باعث یه چیزی هستی یا اینکه توش نقش تعیین کنندهای داشتی دیگه خیلی حالت گرفته میشه.
حتی اگه یا جایی هم به هر بدبختی که هست تمومش کنی؛ باز یه اثرات و خاطراتی برات داره که باز هم از دست تو خارجند!!
تهران به طرز عجیب و غریبی این روزها شلوغ شده! چه خبره مگه؟ انگار هرچی ماشین وجود داره ریخته تو خیابونا. این قدر این چند روز توی ترافیک موندم که خل شدم!! منی که محال بود وقتی با مامان میریم بیرون بزارم مامان بشینه پشت فرمون؛ این قدر از رانندگی کلافه شده بودم که دیگه بریدم!! ترجیح دادم صندلی بغل لم بدم و چرت بزنم و مامان جان خودش رانندگی کنه!!