تنهایی


**یه زمانی آدم تنهاست؛ اما شاید تنها زندگی نکنه. با پدر و مادر و احیانا خواهر و برادرت زندگی می‌کنی. اما تنهایی. همسفر زندگی‌ات رو هنوز پیدا نکردی؛ همدم و مونس و شریک لحظه‌هات رو هنوز پیدا نکردی. تنها زندگی نمی‌کنی ولی تنهایی.
اما امید داری. امید داری به اینکه بالاخره یه روزی در آینده نه چندان دور(ان شاالله) بالاخره از این تنهایی در میای و باقی لحظاتت رو با همسرت قسمت می‌کنی و دیگه تنها نیستی . . .

**یه زمانی آدم تنهاست و تنها هم زندگی می‌کنه. همسفرت بار سفرش رو بسته و رفته به جایی که همه یه روزی می‌رند. یادگاری‌هاش هم هر کدوم همسفرشون رو پیدا کردند و دارند زندگی خودشون رو می‌کنند. دیگه تو موندی و خاطرات گذشته و تنهایی‌هات. با انتظار روزی که بالاخره نوبت تو هم بشه و بار سفر رو ببندی و بری اونجایی که همسفرت رفت و همه یه روزی می‌رند. . . .

شب‌هایی که می‌رم تا تنهایی‌هام رو با تنهایی‌های مادربزرگ قسمت کنم؛ بیشتر از همیشه به تنهایی خودم؛ مادربزرگ و تنهایی همه آدم‌ها فکر می‌کنم. 



نکته مهم: این تنهایی که امروز راجع بهش نوشتم؛ تنهایی زمینیه.
درمورد همراه و یاور همیشگی آدم‌ها که خدای بزرگ و مهربونه که بحثی نیست!