نمیدونم تا حالا از نزدیک با کسی برخورد داشتید که
واقعا مثل دریا باشه.
دیدی دریا هیچ آشغالی رو تو خودش نگه نمیداره و همه رو میریزه تو ساحل. اون طرفش رو هم هیچ وقت نمیشه دید. در امتداد ساحلش هم که راه میری هیچ وقت به انتهاش نمیرسی. به صداش هم که گوش میدی روحت نوازش پیدا میکنه. اون وقتی که با موجهای طوفانیاش بهت میگه که نباید برای شنا بری؛ اگه به حرفش گوش بدی در امانی و اگه به حرفش گوش ندی ممکنه برات اتفاق بدی بیوفته. اما تقصیر خودته! اون هشدارش رو میده و این تویی که میتونی گوش بدی یا نه.
یه لطف اساسی که خدای نازنینم به من داشته این بوده که منو توی دامن یکی از همین دریایی هاش به دنیا آورده. کسی که اگه عالم و آدم هم بیاند و بهش حرف نامربوط بزنند خم به ابروش نمیاره. بینیاز از دنیای فانی. اون قدر بزرگ؛ بزرگ؛ بزرگ . . . که تو مقیاسهای من اصلا نمیگنجه. یه مرد واقعی.
بابایی مهربون و عزیز و ناز و گلم؛ که اگه زیر پاهاش رو هم ببوسم کمه.
هر چند که از ابراز احساسات این مدلی خوشش نمیاد و واقعا محبتش رو عملی بهت اثبات میکنه. برای همین شب و روز دارم دنبال یه راهی میگردم تا بهش اثبات کنم که چقدر قبولش دارم. هر چند که تو بعضی موارد هم باهاش اختلاف سلیقه دارم اما اصلش همنویه که بابا بگن.
>> حتما که نباید روز پدر بشه تا آدم از باباش بگه. بعضی وقتها آدم یه چیزهایی رو از بعضیها میبینه که محبتش به پدر و مادر خودش n برابر میشه. من هم متاسفانه تو روزهای گذشته یه چیزهایی دیدم که واقعا به بابام ایمان آوردم.
خدا جونی خیلی مرسی!!