۱-عجب هوای توپی شده تهران. اصلا انگار نه انگار وسط تیر ماهه!! باد و بارون و نسیم خنک و . . .  یه تیریپ ساعت نه و ربع شب بود داشتم میومدم خونه؛ همچین بارونی می‌یومد شرشر؛ عین تو فیلم‌ها اون موقع‌هایی که با شلنگ بارون مصنوعی درست می‌کنند. تق‌تق همچین می‌خورد به سقف ماشین گفتم الانه که سقف سوراخ بشه!!!
 به نظر شما کدوم صاحب نفسی پاگذاشته تو این شهر خراب شده که به خاطرش این طور طبیعت داره خودش رو متفاوت‌تر از همیشه نشون می‌ده و تیر ماهی که هر سال آدم توش از گرما هلاک می‌شد این قدر هواش لطیف و بهاری شده؟؟

۲-تواضع و خوش‌اخلاقی و خوش‌رو بودن شرط موفقیت هر آدمی توی اجتماعه.
دیدید یه سری آدمها چقدر افتاده و بی‌ادعا هستند و چقدر به دل می‌شینند. ناخودآگاه  همیشه یه احترامی ته دلت براشون قائل هستی و حرفشون رو خیلی راحت قبول می‌کنی.
پارسال که من با دانشگاه رفته بودم عمره؛ یه همچین آدمهای رئیس و معاون کاروان ما بودند. آقای علیرضایی و خمسه. واقعا خیلی خیلی زیاد در حق همه ما لطف کردند و زحمتمون رو کشیدند. اخلاقشون ۲۰ بود واقعا. ما هم یک عالمه (حدود ۱۲۰ تا) دختر جوون بودیم و بعضا شیطون. اما به قدری آدمهای آروم و بزرگواری بودند این آقایون و ما رو این قدر خوب تحمل می‌کردند و هوای تک‌تکمون رو داشتند که خدا می‌دونه. اجرشون هم پیش صاحب‌خونه همون جا محفوظه حتما.  
امروز جلسه کاروان بچه‌هایی بود که امسال می‌خواستند با دانشگاه برند مکه ان‌شاالله. من هم رفتم برای آخرین بار دوستام رو ببینم و باهاشون خداحافظی کنم؛ یه مدیر کاروانی داشتند؛ واه واه واه . . . واقعا خدا بهشون صبر بده. همچین دلش می‌خواست از همین روز اول رئیس بازی در بیاره و بگه این منم که فلان و بهمان . . . گفتم این کیه دیگه!! 
به هرحال این سفر طوریه که در هر حالیش خیلی خوش می‌گذره؛ کما اینکه من پارسال هم اتاقیم شاهکاری بود در نوع خودش!! اما بینهایت بهم خوش گذشت.  امیدوارم که به دوستام هم خیلی خوش بگذره و حالش رو ببرند واقعا (منظور حال معنوی است‌ها؛سو تفاهم نشه) !!! 

۳-بعضی اوقات که یه جریاناتی پیش میاد؛ میشینم با خودم فکر می‌کنم همسر آینده‌ام باید چقدر محشر باشه که من بتونم زندگی پیش مامان و بابای بی‌نظیرم رو ول کنم و برم با اون زندگی کنم؟؟!!
هرچند که عشق به پدر هیچ وقت جای عشق به همسر رو نمی‌گیره و همین طور برعکس. هر کدوم جای خودشون رو توی قلب یه زن دارند و نیازهای عاطفی رو هم که این دو نفر برای یه زن برطرف می‌کنند با هم خیلی متفاوته. اما اون تکیه‌گاه بودنشون که تقریبا از یه جنسه؛ دختری مثل من رو فقط می‌تونه عاشق مردی بکنه که شبیه بابای معرکه‌ام باشه!! تا جایی که برگشتم به بابام می‌گم شما با طرف صحبت کن؛ اگه پسندیدی می‌ریم جلوتر و بابام هم اصلا زیر بار نمیره و می‌گه خودت باید انتخاب کنی!! هرچی من می‌گم من نظر شما برام حجته؛ اما می‌گه نه؛ الّا و للا که خودت باید بپسندی؛ مگه من می‌خوام باهاش زندگی کنم!!!
واقعا بابای من که ان‌شاالله خدا سایه‌اش رو هیچ وقت از سرمون کم نکنه؛ بی‌نظیره. یعنی می‌شه یکی عین بابام گیرم بیاد؟؟ آخه مگه خدا چند تا مرد رو این قدر دوست‌داشتنی خلق کرده؟!!

البته باز سو تفاهم نشه؛ پدر هرکسی براش بهترین مرده کره خاکیه. خدا بیامرزه آقای بیات دوست بابام رو؛ دو روز پیش چهلمشون بود؛ اون هم برای دخترش گوهری بود که خدا خیلی زود ازشون گرفتش. . . . و همین‌طوره هر پدری برای بچه‌هاش.
ان‌شاالله سایه تمام پدرها روی سر بچه‌هاشون مستدام باشه و اونهایی هم که نیستند قرین رحمت ایزدی باشند.