شکرلالله

خدایا شکرت.


نی‌نی مون رو که یادتونه!! همین ۳ تا پست پایین‌تر مژده  تو راه بودنش رو داده بودم.
دیگه منتظرش نیستیم. . . . تموم شد.
 خدایا حکمتت رو شکر. صلاح ما رو فقط تو می‌دونی. شاید این بچه قرار بود بچه ناصالحی بشه و باعث عذاب پدر و مادرش. اما الان دم در بهشت منتظره تا با پدر و مادرش وارد بشه.
صبح از خواب که بیدار شدم خبر رو شنیدم. البته دیشبش هم شنیده بودم که حال زن‌دایی‌ام خوب نیست و مامان رفته بود دیدنش. بعد از نماز صبح وافوض امرنا الی الله رو خوندم. تا هرچی که خدا می‌خواد و مطمئنا خیر و صلاح هم هست همون بشه. ساعت ۹ مامانم گفت که تموم. رفتیم بیمارستان. می‌خواستند ببرنش اتاق عمل. روحیه‌اش خوب بود الحمدلالله.
حالا دایی‌ام چه عذاب وجدانی داره خدا می‌دونه. خانومش بهش گفته بوده که حالا خوشحالی!! اشک تو چشماش جمع شده بوده و . . .

امروز صبح مراسم هفتم آقای بیات هم بود. همه‌شون مثل شمع آب شدند. خدا بهشون صبر جمیل بده ان‌شاالله. با مشاور زینب حرف زدم ؛ می‌گفت باید زودتر درس‌هاش رو شروع کنه. حیفه. تا رتبه ۱۵۰۰ سنجش کشوری رفته.
زینب هنوز برای باباش حسابی گریه نکرده. فقط داره ایراد می‌گیره. می‌گه با بابام خداحافظی نکردم. نذاشتن مرده‌اش رو هم ببینم. نمی‌دونه که آخه چهارتا استخون که دیدن نداشته. مشاورشون می‌گه باید هق‌هق گریه‌هاش رو بکنه تا خالی بشه. بهم گفت یه بار که داشت همین جور غرغر می‌کرد دوتا محکم بزن تو گوشش تا خودش رو بریزه بیرون. . . .
  خدایا شکرت.