هر چی فکر می‌کنم می‌بینم من اینجا رو خیلی دوست دارم. اصلا نمی‌تونم ازش جدا بشم. مثل یه مادری که هر چقدر هم بچه‌اش اذیتش کنه اما باز هم دوستش داره و نمی‌تونه ازش دل بکنه. این وبلاگ هم بچه منه! واقعا دوستش دارم و با همه اعصاب خوردی‌های سرور بی‌مسئولیتش بر می‌گردم همین جا!!! آخرین مطلبی رو هم که نوشتم چون هنوز مناسبت داره می‌زارم اینجا و با خانواده می‌رم به سرزمین پدری‌ام تا چند روزی رو تو آرامش یه شهر ساکت و تر و تمیز و دوست‌داشتنی؛‌به دور از این پایتخت اختاپوسی تمدد اعصاب کنم و همین طور عزیزهامون رو ببینیم. پیشاپیش عید غدیر رو هم به همه دوست‌داران مولا علی(ع) تبریک می‌گم.
**************************************************
دهه فجر

دهه فجر برای من یاد آور دوران دبستانمه. دورانی بود برای خودش! از اونجایی که من یه مدرسه مذهبی(البته نه از نوع حجتیه ایش) می رفتم و اکثر بچه ها هم از خانواده های مذهبی بودند همیشه بهمن ماه کلی مراسم تو مدرسه مون داشتیم. تقریبا هر روز جشن داشتیم و یه روز هم قبل از۲۲بهمن هم کلا مرخص بودیم و از صبح تا شب برنامه داشتیم. از سرود و تواشیح بگیر تا نمایش و مسابقه ماست خوری و . . . اون موقع اولیل دهه ۷۰ بود و مملکت این قدر سیاست زده نشده بود. البته ما هم بچه بودیم و چیزی حالیمون نبود از اوضاع مملکت و نارضایتی مردم و این حرف ها. شاید اون موقع هم یه عده فحش می دادند و یه عده فحش می خوردند و تحصن می کردند و رد صلاحیت می کردند و روزنامه می بستن و نگران از دست رفتن خون شهدا بودند و . . . به هر حال ما که حالیمون نبود و هر سال کلی شوق و ذوق داشتیم برای دهه فجر! چقدر برای من جالب بود که دقیقا بین ورود امام خمینی به ایران و پیروزی انقلاب ۱۰ روز فاصله بوده و اسمش هم شده دهه فجر.

یادمه تو مدرسه یه روز رو تعیین می کردند برای تزئین کلاس ها. بچه ها هم هرچی وسیله تزئینی که معمولا برای جشن تولد تو خونه هاشون داشتند رو میوردند. کلی کاغذ ها و روبان های رنگی و گوی های بلوری و  . . .مدرسه از هر پایه دو تا کلاس داشت. دوم یاس و دوم بنفشه؛ سوم تلاش و سوم کوشش . . .همه بچه های دو تا کلاس با هم مسابقه می زاشتن که کدوم کلاس خوشگل تر شده. یه عده غر می زدند که چرا خانوم فلانی که قدش بلنده و راحت می تونه کاغذ رنگی ها رو به سقف بچسبونه رفته با اون کلاسی ها!! آخر سر هم به بچه هایی که کلاسشون از طرف هیات داروران( ناظم و مدیر و دفتر دار و مسئول تایپ و تکثیر و سرایدار و . . .) قشنگ ترین شناخته می شد جایزه می دادند  که یه اردویی؛ جایی بود که بچه ها رو می بردند. کلاس ما که یه سال اول شد بردنمون موزه دکتر حسابی.

چقدر سرود خمینی ای امام رو دوست داشتم و چقدر ناراحت بودم که من برای گروه سرودش انتخاب نشدم. کلا سرود های زمان انقلاب از بلندگوی مدرسه پخش می شد موقع زنگ تفریح ها من اکثرشون رو حفظ بودم. هنوز هم یه چیز هاییش یادمه:

بوی گل سوسن و یاسمن آید

جان ز تن رفتگان سوی تن آید

رهبر محبوب من از سفر آید

دیو چو بیرون رود فرشته در آید! 

واقعا عجب مردی بوده این آقای خمینی ها!! من که اصلا درکش نمی کنم. خیلی اقتدار و جذبه داشته. البته فکر کنم که همه اش به این دلیل بوده که پشتش به کوه حمایت های بی وقفه مردم گرم بوده که یه دفعه ظرف ۴-۵ماه سلطنت پهلوی رو از پا در میاره و گر نه که از سال ۴۲ که آقای خمینی تو تبعید بودند تا سال های ۵۶-۵۷  که توده مردم یک دست و یک پارچه ازشون حمایت نکرده بودند که همه فعالیت هاشون زیرزمینی بوده. فقط کسی پیروزه که حمایت مردم رو داشته باشه؛ آخه چرا از تاریخ عبرت نمی گیریم؟؟

 

*ازدواج همیشه باعث عوض شدن روحیه عروس و داماد می شه؛ حالا اگه شده عروس یه دختر47 ساله و داماد هم یه مرد ۵۷ ساله با ۳ بچه و۲ داماد و ۱نوه باشه!! توی هفته گذشته با چشم های خودم می دیدم. هر شب از ساعت ۹ تا ۱۲ با هم تلفنی فک می زدن! حالا خوبه هوز بله برون هم نشده ها!!

 

**ای خدا من می خوام برم جشنواره!!  یاد پارسال بخیر!