روز از نو ؛ روزی از نو

*فردا بعد از ۲۵ روز باید دوباره برم دانشکده. آخرین امتحانم ۱ ام بود و از اون روز تا حالا فقط ۱ بار برای دیدن نمره هام و انتخاب واحد رفتم. خیلی تعطیلات خوب و طولانی داشتم امسال. کلی سرم شلوغ بود به خاطر راضی کردن عروس خانومی که تو یادداشت قبلی گفتم با آقاشون , کربلا رفتن مامان بزرگ و دائی جان و خانومش و بازی کردن نقش سرایدار برای خونه دراندشت مادرجون و این آخرش هم که مسافرت به سرزمین پدری و مهمونی و خرید و ریلکسیشن کامل . . .  احساس شب سیزده ه در  رو دارم!! مخصوصا هم اینکه تو اتوبان کرج کلی ترافیک بود موقع برگشتن, دقیقا عین شب ۱۴ فروردین که همه دارن تند تند میان تهران تا اینکه فرداش به کار و زندگی شون برسن بعد از یه تعطیلات طولانی! اما خداییش دلم برای دانشکده خیلی تنگ شده.

 

**بهترین وقت خرید کردن همین وقت هاست ها! اکثر مغازه ها حراج کردن. بعضی وقت ها خیلی چیز های خوبی رو می شه با قیمت های خیلی شیرینی خرید. بشتابید و هرچی لازم دارید و ندارید رو برید بخرید تا جنس های خوبشون تموم نشده!! توی حراجی ها هم باید بگردید تا چیزهای اشانتیون رو پیدا کنید.

 

***این موبایل و sms  بازی هم خیلی اختراع ارزشمندیه ها!! روز عید غدیر ۲  نفر رو توی حرم امام رضا گیر انداختم. یکیشون تو جواب بهم گفت که وقتی که روبروی ضریح ایستاده بودم smsات اومد. یا امام رضا, ما رو که نطلبیده بودی, اما ما خیلی دلمون پیشت گیره, به حق اون هایی که  پیشت آبرو دارند یه نیم نگاهی هم به ما بنداز.

 

****ای خدای بزرگ و مهربون! می دونم که صدای من رو می شنوی و خودت بهتر از هرکسی از دل من با خبری. پس اوستا کریم , همه امیدم تویی, ناامیدم که نمی کنی؟!