دیروز رفتم خوابگاه مبارکی!!

عجب سربالایی داره ولی! پدرم در اومد تا رسیدیم. حالا سرویسش که راه بیوفته خوب میشه. خیلی امسال خوابگاه بهتر از پارساله. اول از همه اینکه بالای سر دانشگاه ست و هر روز که اراده کنم می تونم برم!

و هم اینکه خیلی تر و تمیز تر و دلبازتره! اتاقهاشون ۴ نفرست و تازه هم رنگ شده. فضای اتاقهاشون هم خیلی بازتره. پنجره یک سری از دوستام رو به فضای سبز و کوههای شمال تهران باز میشه و یک سری دیگه هم رو به شهر؛ چون که بالای کوه هم هستن تقریبا شهر از اونجا کاملا پیداست! محیط اطراف بلوک هاشون هم خیلی با حاله! پر از چمن و دار و درخت و گل وبلبله!! وسط چمن ها هم آلاچیق های باحالی براشون ساختن

. شبهای امتحان خیلی باید باحال بشه. تنها بدیش اینه که تا ساعت ۸ باید خوابگاه باشن

. اما تا ساعت ۱۲-۱ می تونن تو فضای بیرون بلوک ها باشن. اونجا خیلی خوش میگذره. باید یه دست لاحاف و دشک!! برای خودم ببرم بزارم اونجا حتما. بچه ها هم کلی از اومدن من استقبال می کنن. همین دیروز گیر داده بودند که شب بمون!! دلیلش هم اینه که من خیلی شلوغ و شیطونم!!

و هر وقت میرم اونجا کلی حالو هواشون رو عوض می کنم. البته اگه حال خودم گرفته نباشه!
دیروز اولش که رفتم با یک دوستی که خیلی دوستش دارم نشستیم و کلی درد و دل کردیم. چایی برام درست کرد و با پولکی اصفهانی خوردیم؛ برام یه کم سه تار زد ؛ بعد از مدتها تونستم اون چیزهایی که تو دلم مونده بود و به هیچ کس نتونسته بودم بگم رو یه جا بریزم بیرون و سبک بشم!!
خدایا ازت ممنونم که دوستان خوبی رو در کنار من قرار دادی.