دوستان خوب

امشب 45 دقیقه با نزدیکترین دوست دوره دبیرستانم صحبت کردم! با اینکه خونشون خیلی به ما نزدیکه اما مدتهاست که همدیگرو ندیدیم.  واقعا که بد دنیایی شد. کلی گفتیم و خندیدیم. جریانهای جالبی رو برام تعریف کرد از ازدواج یکی از دخترهای فامیلشون با یه پسر اینگیلیسی! پسر مسیحی که به خاطر این دختره میاد دبی پیش خانواده دختره و مسلمان میشه و مجبور میشه چه کارهایی که به خاطر ازدواج با این دختر انجام بده !!!!

و کلی چیزهای جالب دیگه برای هم تعریف کردیم. واقعا داشتن دوست های خوب خیلی نعمت بزرگیه! مدتها بود که واقعا دلم گرفته بود و هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد. اما امشب خیلی بهترم. با اینکه توی تعطیلات تابستون 3 بار رفتم مسافرت که یکیش هم فو العاده عالی بود و واقعا مسیر زندگی ام رو تغییر داد اما یه جریانی که آخرش اتفاق افتاده بود خیلی حالم رو گرفته بود. یه جورایی فکر میکردم دنیا به آخر رسیده چون خدا بد پس گردنیی بهم زد!! که واقعا تحملش سخته. اما کم کم دارم باهاش کنار میام و زندگی رو با یه دید دیگه ای نگاه میکنم.   

خدایا ازت ممنونم که داری منو به زندگی عادی بر می گردونی.