وقتی که غیر از امیدوار بودن به فضل خدا کار دیگهای از دستت بر نمیاد.
وقتی که نمیتونی حتی با مامانت درد دل کنی؛ چون تا میای حرف بزنی اشکات سرازیر میشند و اون هم تحمل دیدن اشکات رو نداره.
وقتی که تو تنهایی خودت هم هرچهقدر اشک بریزی و ناله کنی؛ باز هم اشک داشته باشی و با زور گریه رو تموم کنی تا کسی نفهمه.
وقتی که زور میزنی غیر از مامانت کسی نفهمه چته.
وقتی که . . .
اون وقته که کم میاری.
عصبی میشی و چرت و پرت میگی و اطرافیانت رو از دست خودت میرنجونی.
الکی داد و هوار راه میدازی تا ضعفت رو پشت چهره پر سر و صدات قایم کنی.
خوابت به هم میریزه.
ریزش مو پیدا میکنی.
رانندگیات هم یادت میره و از پشت گومب!! میزنی به یه ماکسیما!
خندهها و لبخندهات داد میزنه که الکیه.
و . . .
دیشب عموم بهم میگفت من میفهم که مدل حرف زدنت بعضی وقتها این طوری میشه؛ همه نمیفهمندها!!
شادی هم میگه تو هر وقت اخلاق نداری زشت می شی. چون لبخند خودت تو صورتت نیست.
خیلی دارم زور میزنم که خودم رو از این حال خلاص کنم. خودم رو مجبور کردم که فردا با خالهام و خواهرم و دوستای خالهام برم یه سفر یه روزه (لالون).
شنبه هم همدان برای عروسی.
امیدوارم خدا کمکم کنه . . . .
و من یتوکل علی الله و هو حسبه . . . مامانم میگه دختر جون؛ این جملهها فقط برای خوندن و رد شدن نیست. متن زندگی همه ماست!!