آذر ماه پارسال؛ توی زمانی که مدتی بود که سیلی محکمی از روزگار خورده بودم و حتی تیر خلاصم هم زده شده بود و خودم خبر نداشتم؛ به واسطه دوستانی که آشنایی و نزدیکی و جداییمون هم خود داستانی است مفصل. و به نظر من دستی ما فوق دستهای زمینی توی کار بود؛ کتابی به دستم رسید به نام
رسائل استاد.
مجموعه نامههای
استاد علامه کرباسچیان؛ موسس و پایهگذار مدرسه علوی؛ به یکی از شاگردانشون در زمان تحصیل در خارج از کشور.
سرشار از رهنمودهای اخلاقی.
عقیده به بقای روح و پرظرفیتی و بزرگی روح. با نثری فوقالعاده روان و گیرا.
کتاب فوقالعاده آرامش بخش و روشنگری بود برای من و حال و روز اون موقع من رو خیلی تغییر داد و واقعا دستم رو گرفت.
توی همین وبلاگ هم مطالبی ازش نقل کردم.
اینجا و
اینجا رو ببینید.
امسال توی نمایشگاه کتاب کذایی؛ سری به
انتشارات آفاق؛ که ناشر کتاب رسائل استاد هست زدم و ازشون پرسیدم که از
علامه چه چیز تازهای دارند. کتابی بهم دادند با عنوان
حدیثآرزومندی. از دکتر محمدعلیفیاضبخش. که از شاگردان دوره۱۶ علوی هستند و مدتی هم مدیر و معلم بودند در راهنمایی نیکپرور. کتاب با زندگی نویسنده آغاز میشه و به
علامه و علوی پیوند میخوره.
به قدری محسور شخصیت بیمثال
علامه شدم که بدجوری احساس پوچی و بیمایگی میکنم. اگه اینها هم آدمیزاده بودند و از جنس ما؛ پس من دیگه دارم این وسط چه کار میکنم؟؟ میترسم دفتر زندگیام که بسته میشه مصداق
کل انعام بل هم ازل شده باشم. در مقابل این چنین بزرگمردانی.
بدجوری به فارغالتحصیلهای علوی حسودیم میشه. یکیش دایی خودم که ۱۲ سالش رو اونجا بوده و . . . هرچند که خودم هم دبیرستان طلوع میرفتم که موسس اونجا آقایی هستند به نام موسویآلطعمه. از شاگردهای دوره ۴ علوی. ولی افسوس و صد افسوس از غفلت و سر به هوایی!!
یک جمله مسیر زندگی
علامه رو عوض میکنه. جملهای از پیامبر اکرم(ص)خطاب به علیابنابیطالب:
علی جان! اگر خداوند به دست تو تنها یک نفر را هدایت کند؛ برای تو از آنچه خورشید به آن میتابد با ارزشتر است.
و همین کافی است که
علامه درس و تدریس در حوزه قم را رها کند و در بازار تهران بیفتد به دنبال جمع سرمایه برای تاسیس مدرسهای که در آن به بچه مسلمونها فیزیک و شیمی و ریاضی درس بدهند.
هیچ چیز برای
علامه کم اهمیت نیست. اهّم و فیالاهّم نداشتند. همه چیز اهّم بوده.
علامه در زمان حیاتشون به هیچ وجه اجازه ندادند که نامی از ایشون در کتابی برده بشه. کما اینکه مولف اصلی رساله توضیحالمسائل ایشون هستند. اما بعد از وفاتشون در مرداد۸۲ ؛ شاگردها و فرزندانشون به جمعآوری آثارشون اهتمام ورزیدند.
انشاالله که برای ما تشنهگان دور مانده از دریا ؛ مرهمی باشد. نه اینکه ادعا کم لحظهای در این دریا غوطهور شویم؛ نه اصلا. فقط نسیمی باشه از این بحر لایتناهی بر روحهای غبار گرفتهمان. . . .
نسیم علوی؛شمیم علامه
(یه کم رک میخوام حرف بزنم) من به فارغ التحصیلان مدارس مذهبی مثل علوی، نیکان و امثال ذلک غبطه نمیخورم (البته خودم هم توی همچین مدارسی درس خوندم که اتفاقا مدیران و معلمان اولیه اش برای همین مدرسهی علوی درس خوندهاند). چون مثال نقض بسیار زیاد هست.
اما در این مورد با شما موافقم که آدم باید چنین آدم هایی رو تو زندگیش ببینه تا بفهمه که تو این وانفسا میشه باز هم انسان بود و انسان ماند.
اتفاقا در همین کتاب حدیث آرزومندی به این نکته هم اشاره شده. در یک مزرعه گندم هم خوشههای طلایی گندم رشد میکنه و هم کاه. حیفه که در بین شاخههای طلایی گندم فقط کاهها رو نگاه کنیم.
خودم در بین هم دورهایهای دایی خودم مثالهایی دیدم که واقعا تاسفآوره.
و همین طور از بقیه فارغالتحصیلانشون که یه مدرسه خیلی پر نام و نشون تاسیس کردند و متاسفانه برادر من دوران راهنماییاش رو اونجا بود و به قدری ندونم کاری داشتند که برای دبیرستان داداشم به هیچوجه حاضر نشد حتی هیچ مدرسه مذهبی امتحان ورودی بده!!
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند..
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند.....
یا صاحب الزمان...
سلام
به نظر من جا داره قسمتهایی از جذابیتها و زیبایی هایی رو که در وجود این شخصیتها یا نوشته هاشون می بینید نقل کنید تا ما بقیه هم به خیری برسند.
چشم. در اولین فرصت
منم بدم نمیاد از این بزرگان بیشتر بدونم.میدونی خیلی قاطی کردم اصلا نمیدونم کجا ایستادم و باید کجا برم...
خانومی شنیدم هفته پیش اومده بودی دانشکده.شرمنده نبودم و حیف که ندیدمت.
خوبه!
به یه چیزی اشاره کردید که من خیلی بهش علاقمندم و به قول معروف سرم برای این چیزا درد میکنه!
در مورد علوی و روزبه و فارغ التحصیلهای قدیم و جدید...
رویکردهای اون موقع در تربیت و حالا.
ولی اینجا نمیشه نوشت!
راستش موافقم که باید آدم همه رو بشناسه م ببینه که کجا هست و کجا داره می ره .. هم از اینور هم از اونور.. دیدن اینورا خوبه تا آدم رو بالا بکشه و دیدنه اونوری ها آدم به خودش امیدوار باقی بمونه .. من هیچ وقت با دیدن و خوندین و آشنا شدن با انسان های بزرگی مثل اونا .. غبطه نخوردم...حتی اینکه با اینکه دبیرستان های مفید و ..... قبول شدم و نرفتم .. توی زندگیم بجز یه مورد حسرت نخوردم
این دبیرستان علوی یکی از غلط ترین شیوه های تربیت بوده و هست که بازدهیش نه تنها مثبت نبوده بلکه مخرب هم بوده(من این حرف رو از شناختی که خودم کم وبیش از بچه های علوی دارم نمی زنم. غلط بودن این سیستم تربیتی رو حتی دکتر رفیع پور که هم آدم بسیار مذهبی هست ٬ هم یه زمانی جزو مشاورین رهبر بوده تائید می کنه ) من نه تنها غبطه نمی خورم به فارغ التحصیل های چنین سیستم های پوسیده و متعصبا نه ای ٬ بلکه خوشحالم که حتی توی دبیرستانی که یک صدم علوی سختگیری وجود داشت طاقت نیاورم و ۲ سال آخر دبیرستانم رو یه جای دیگه گذروندم
صد البته که این جور مدارس برای امثال شما تاسیس نشدهاند و مشتریهای خاص خودشون رو دارند. و امثال شما رو هیچ وقت اصلا در اینجور مدارس ثبت نام نمیکنند. چون فکر و عقیده کاملا متفاوت هست.
و اگه ذرهای شناخت داشتید نسبت به علوی هیچ وقت شاهد مثال خودتون رو از مشاوران رهبر انتخاب نمیکردید!
یاحق
این برو بچه های علوی آخر سر جون مارو میگیرن...
به به به، از اون بحثائی که من حاضرم تا قیامت ادامه بدمش. منم توی یک مدرسه مذهبی درس خوندم و بزرگ شدم و از قضا مسؤول اون مدرسه هم از فارغ التحصیلهای علوی بود. مدرسه ام را هم خیلی دوست دارم. خیلی چیزا توش یاد گرفتم، دوستهای خیلی خوب پیدا کردم و با مبادی و مبانی این حرفهائی که شما زدید آشنا شدم. مدتها دنبال این بودم که خودمم عارف بشم و به خدا برسم و و و. اما با همه این محاسن می خوام امروز به یه چیزی اعتراف کنم. همیشه این مطلب قلقلکم میده که ای کاش اونجا درس نخونده بودم. ای کاش یک مدرسه خیلی معمولی می رفتم. ای کاش سعی نمی کردم در بهترین برهه زندگیم (نوجوانی) دنبال اسوه هائی مثل حضرت علامه کرباسچیان باشم. میدونی چرا؟ یکی از اشکالهای بزرگ این مدارس اینه که آدم رو از خودش دور می کنه. تبدیل میشی به یه چیز تصنعی، یه روبوت که دنبال کماله و زهی خیال باطل. ما فقط وقتی میتونیم رشد کنیم که خودمون باشیم، خود خودمون. چقدر غبطه می خورم به حال آن کافری که با شناخت کافر شد. خواست خودش باشد، خود کافرش...
من که هیچ وقت حاضر نیستم بحثی رو که توش به هیچ عنوان نمیخوام موضعم رو تغییر بدم تا قیامت ادامه بدم! چون کار بیهودهای به نظرم.
امثال علامه شدن هم کار هرکسی نیست. اونها شخصیتها خاص خودشون رو داشتند. هم به قدر تشنگی باید چشید!
کاملا با شما موافقم که هرکسی باید خودش باشه. چون هرکسی روحیات و احساسات و تربیت و علاقه و هدف و نیازها و خانواده خودش رو داره. و حتی دوتا برادر یا خواهر ۲قلو هم کلی با هم فرق دارند.
حس میکنم که شما در برههای از زندگی دچار افراط و متاسفانه الان دچار تفریط هستید.
سلام...
من اصلاْ نمیدونم این مدرسه هایی که شما نام بردید چطورین و تا حالا نمی دونستم همچین مدارس مذهبی وجود داره...
راستش چون تو محیط چنین مدارسی نبودم نمی دونم خوبه یا بد...
موفق باشی..
تا بعد..
شاهد از غیب رسید، سرکار خانم همین طرز جواب دادن شما نشاندهنده بازده اینطور مدارس است. در جائی به کسی می توپید که اصلاً لیاقت حضور در چنین مدارسی را ندارد و به بنده هم که لطف کرده در موردم بی هیچ شناختی قضاوت فرموده اید. نه عزیز، من نه آن موقع اهل افراط بودم و نه الان اهل تفریط، لابد حافظ هم که می گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
دچار افراط و تفریط شده است. نه خانم محترم اگر من می گویم غبطه می خورم به آن کافری که ...، فقط به خاطر قضیه شناخت و خود بودن است، همین. نکته ای هم که در مورد عدم تغییر عقیده تان تا ابد فرمودید حائز اهمیت و جالب است. بله علامه کرباسچیان شدن هم کار هرکسی نیست. ما هم ادعائی نداریم. اما یک نکته را به شما عرض می کنم و رفع زحمت، تا کسی از سایه بیرون نیاید آفتاب را نمی بیند. اگر طالب دیدن آفتاب حقیقتید از این سایه ها بگریزید. و السلام علی من اتبع الهدی
جواب من به آقای آرش با توجه به شناختی هست که ازشون دارم. نه شناخت مجازی و اینترنتی؛ بلکه شناخت در دنیای واقعی( ایشون از بچههای دانشکده ما هستند). اصلا هم به لیاقتشون ربط نداره. ایشون فکر و عقیدهشون با خط مشی این جور مدارس کلا متفاوته. یه ایدئولوژی متفاوت. و من هم کم و بیش با تفکراتشون آشنا هستم. آرش افتخار میکنه که این به قول شما لیاقت رو نداره.
در مورد افراط و تفریط شما هم فقط حسم رو گفتم. با توجه با کامنتهای یک طرفهای که میذارید. که باز هم حس منه.
انشاالله که زودتر آفتاب حقیقت واقعی که با تابشش هیچ سایهای باقی نمیماند طلوع کند و همه مارا از گمراهی و سردرگمی نجات دهد. (منظورم هم بیشتر به خودمه؛ نه شما)
میدونی چقدر از همین فارغ التحصیل های مدرسه علوی جزو منافق ها شدند و اعدام شدند؟!...من خودم فارغ التحصیل هدی ام که موسسش همین آقای علامه بوده و نوه اش هم توی کلاس خودمون بود!..خود آقای علامه رو خیلی قبول دارم ، ولی همه فارغ التحصیل های اونجا رو نه!
زهرا جون من هم با شما موافقم. گفتم که؛ از هم دورهای های دایی خودم من مواردی رو میشناسم عجیب غریب!! برای این هم به فارغالتحصیلهای علوی غبطه میخورم که زیر نظر خود علامه بودند. چون واقعا ریزترین نکات هم از چشم علامه دور نمیمونده. و از نور وجود ایشون میتونستند به قدر ظرفیت خودشون بهرهمند بشند.
یاحق
خیلی جالبه.عجب نظرات جالبتریه...
اتفاقا با تمامی پاسخ هایی که برای نظرات بالا گذاشتی موافقم!
هوالهو