. . . و مرگ


**
این پست کاملا بر اساس اعتقاد شخصی و مذهبی من نوشته شده. یه مقدار هم طولانیه؛ آفلاین بخونید و بعدش نظراتتون رو اگه دوست داشتید بگید خیلی بهتره. اگه هم آدمی هستید که این مسائل براتون مهم نیست پیشنهاد می کنم نخونیدش. چون هیچ جذابیتی نخواهد داشت.

 

اوایل همین سال 82 بود. یکی از بچه های دانشکده که می دونست من دوران راهنمایی چه مدرسه ای می رفتم اومد و بهم گفت: که هدی . . . رو می شناسی؟ از بچه های مدرسه تون. یه سال از تو بالاتر بود.

گفتم: آره. هم سرویسی بودیم. چه صدای خوبی هم داشت؛ قاری قرآنمون بود همیشه. چیه؛ عروس شده؟؟ (آخه آمار ازدواج هم دوره ای ها خیلی زود می پیچه و به هرکسی از بچه های قدیم هم که بگی از بچه ها چه خبر؛ خبر کسایی رو که عقد کردند تند تند بهت می ده)

گفت: نه؛ امروز تشیع جنازه اش بوده! دیروز صبح که مادرش می ره بیدارش کنه می بینه که فوت کرده.

یخ کردم. گفتم : اون که چیزیش نبود. مریضی چیزی گرفته بوده؟

گفت: نه؛ سالم سالم بوده. ایست قلبی.

دختر یک دونه خانواده که فقط  20 ساله اش بود. دانشجوی سال دوم زبان فرانسه دانشگاه تهران.

باورش خیلی سخت بود و هست. هنوز هم اون چهره خندون و شیطونش رو که ته سرویس جک می گفت و می خندیدیم  جلو چشممه.

مادرش تو مراسم ختمش گفته بود که: این آخرها همش از اتاقش صدای قرآن میومده. دیگه نمی تونسته این دنیا رو تحمل کنه. خودش از خدا خواسته بوده که ببردش پیش خودش. دیگه تحمل دوری از خدا رو نداشت. از مکه که برگشته بود از خدا خواسته که ببردش یه جایی که همیشه بیت الله باشه.

 

آقای پناهیان تو سخرانی چند شب پیشون تو شهرک غرب می گفتند که وقتی یه بنده ای دست دعا به طرف خدا بلند می کنه ؛ خدا کلی ذوق می کنه و به همه ملائکه اش می گه که برید ببینید این بنده من چی از من می خواد که داره منو صدا می زنه!؟  و بنده داره می گه که خدیا این قفسم یه خورده رنگ این کنارش رفت؛ می شه درستش کنی!!

بابا ؛ این دنیا قفسه. زندگی اینجا در برار آخرت از یه چشم به هم زدن هم کمتره. تا حرف مرگ میاد نگید خدا نکنه! به خدا مرگ رهاییه؛ آزادیه

 

به خدا چشممون کوره و فقط یک قدم جلوی پامون رو داریم می بینیم. اما چیزی که باعث شد این جریان بعد از 10-11 ماه دوباره برام زنده بشه؛ خوندن نامه 14 استاد علامه کرباسچیان بود تو کتاب رسائل استاد. توی تنهایی شب خودم و درگیری با دلخوری هام از این دنیای فانی. جایی که زدم توی سر خودم و گفتم که خاک بر سرت. خیلی بی عقلی که داری خودتو به خاطر این دنیا ناراحت می کنی؛ پس کی می خوای آدم شی بد بخت!!

 

قسمت های کوتاهی از اون نامه رو براتون می زارم اینجا:

 

" چون ایمان به بقای روح برای ما در هاله ای از ابهام فرورفته است و به عالم بعد از مرگ یقین نداریم ؛ به مسائل اخروی بی اعتناییم. در این موضوع دقت کن؛ اگر ما حیات بعد از مرگ معتقد باشیم و بدانیم که آدمی را مرگ نیست و همیشه زنده است و شبیه احتیاجاتی که در این دنیا داریم ؛ در عالم بعد هم خواهیم داشت؛ رفتار ما غیر از این خواهد بود.

حضرت علی(ع) می فرمایند: اگر آن چه را مردگان شما دیدند می دیدی ؛ بی تاب و از خود بی خود می شدید و سخن حق را می شندید و فرمان می بردید؛ ولی فعلا آن چه آنان می بینند از شما پنهان است و به زودی این پرده کنار خواهد رفت. آری؛ به محض آنکه انسان از دنیا رفت؛ قیامت او برپا می شود.

اگر می خواهید شرح صدر و بزرگی روح در شما پیدا شود و دائما شاد و منبسط باشید و با لبخندی شیرین از این دنیا بروید؛ باید ایمان به بقای روح در شما تقویت شود.

کسی که اعتقاد به عالم بعد دارد؛ اعمال و رفتارش غیر ماست.

 

مرگ اگر مرد است؛گو:نزد من آی       تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز  او  عمری  ستانم   جاودان       او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

 

از خداوند عالم بخواه که پیش از مرگ چشم دلت باز شود تا از این عالم تنگ محدود انسان کش بیرون روی و در عالمی که وسعتش را غیر از خدا کسی نمی داند ؛ وارد شوی و از زندگی خودت نتیجه بگیری."
 

خدایا؛ من که نمی فهمم هدی چه پرده هایی از جلوی چشماش کنار رفته بود و چی چیزهایی رو درک می کرد. اما ای تویی که علمت به همه چیز احاطه داره ؛ این بنده کور فهم و بی لیاقتت رو هم بینا کن.