دیشب رفتم خوابگاه پیش دوستام. تولد یکی از بچه ها بود و من رفتم که دور هم باشیم. چون من تغییر رشته دادم از این دوستای ریاضی ام خیلی دور افتادم و واقعا دلم برای یه گپ مفصل باهاشون خیلی تنگ شده بود. قرار بود که تولدش رو حسابی جشن بگیریم اما به خاطر امتحان های اونها و درس های خفنشون ؛ قرار جشن کنسل شد

. اما من رفتم که دور هم باشیم. کادو هم براش بردم.

ضبطشون هم خراب شده بود و نتونستیم اصلا موزیک گوش بدیم. سر شام یکی از هم اتاقی هاشون اومد با واکمنش یه تریپ قمیشی بزاره که این قدر کیفیت صداش بد بود که عطاش رو به لقاش خشیدیم!! واقعا موزیک فقط باید mp3 باشه و حداقل با سیستم کامپیوتر تا آدم حال کنه!

وگرنه که با کاست و هندل زدن از این ور تا اون ور حال آدم رو می گیره!!
چی می کشن این بی چاره ها با این کمبود امکانات تو خوابگاه. سایت کامپوتر هم نداشت این خوابگاه قراضه. اما همه این قحطی تکنولوژی باعث شد که کلی با همدیگه هم حرف بزنیم. از حال و هوای دانشکده علوم خیلی دور شده بودم. با اون استادهای عتیقه و پست مدرنشون!!!

چقدر غیبتشون رو کردیم؛ البته فکر نمی کنم غیبت هم بودها!

داشتیم تجزیه و تحلیلشون می کردیم!! در کل شب خوبی بود. اینقدر حرف زدیم که دهنمون کف کرده بود.راسته که می گن تکنولوژی آدم ها رو از هم دور کرده. فقط یه قسمت خیلی وحشتناک داشت اون هم بیدار شدن با صدای نکره زنگ تلفن بود ساعت ۷ صبح! هیچ کس هم نمی رفت جواب بده ؛ طرف هم از رو نمی رفت و هی زنگ میزد. خلاصه که سرم شده بود اندازه اتاق وقتی بیدار شدم.

دوست عزیزم؛ نرگس جون هم وبلاگش رو با اسم
نامه هایی به من! راه انداخته. از بچه های با حال
دانشکده با حال علوم! خوش اومدی عزیز.
سلام
شما رشتتون چی هست؟
بازم سلام
منونم که اومدی. آقا ما قبول داریم. راستش اصلا وب لاگتو نخوندم. ولی الان خوندم. راستی از دستگاه اتوماتیک غذاخوری تون راضی هستید.
همون که کارت می کشید رو میگم
حال اشکال نداره. ایشا... دفعه های دیگه جبران میشه
سلام:
مرسی که به من سر زدی.بازم ژیشم بیا.این نوشتت یک حقیقت تلخ است و بس!!
اون هندل زدن ش خیلی بامزه بود:):)
سلام گلم
مرسه که بهم سر زدی و اینجا هم یادی از من کردی.سبز باشی
سلام...
میگما تا خوابگاهی نباشی این خاطرات رو نخواهی داشت...
خیلی زیبا بود...
پایدار باشی...