همیشه آدم این رو میشنوه که داشتن دوست خوب چهقدر خوبه. دوست خوب خیلی تو زندگی آدم تاثیرگذاره و رفیق ناباب چنین و چنانه!!
اما من چند وقته که واقعا دارم حسش میکنم. اینکه دوست خوبی دارم که از بودن باهاش خیلی چیزا یاد میگیرم و راحت میتونم باهاش حرف بزنم و . . .
یه دوست بااعتقاد؛ اعتقادات تو رو هم محکمتر میکنه و ثابت قدمتر میشی.
منی که تو دوران مدرسه توی محیطهای سلکشن شدهای بودم که همه مذهبی بودند و خانوادهها بررسی شده و . . . پیدا کردن دوست کار راحتی برام بود. چون توی مدرسههای ما اکثر بچهها یه مشترکات اولیه اعتقادی و خانوادگی با هم داشتن. و فقط تو به کسی نزدیک میشدی که اخلاقت باهاش نزدیک بود.
اما تو دانشگاه که دیگه اون طور نبود؛ پیدا کردن دوست خوب به شانس خیلی بستگی داشت. کسی که هم اخلاقت باهاش سازگار باشه و هم اعتقادات و خانوادهاش. و من این شانس بزرگ رو آوردم الحمدالله.
البته منظورم رفیق صمیمیه. من که با همه دوست به حساب میام!!
سهشنبهای جشن نامزدی همین دوست عزیزم بود. در موردشون
قبلا نوشته بودم(قسمت۳). خیلی خوش گذشت. اصلا فکرش رو نمیکردم اینقدر حال بده. شاید هم چون من از اول تو جریان همه کارها بودم و تمام مراحل قبل از جشن مثل آرایشگاه و عکاس و حلقه و پرو لباس و . . . قبل از مادر عروس حضور داشتم و با دوستم میرفتیم و انتخابها رو انجام میدادیم؛ واقعا حس میکردم عروسی خواهرمه. البته مادرش هم خیلی ازم تشکر کرد چون در بعضی موارد راننده آژانس هم بحساب میومدم!!
خدا رو شکر که نعمت دوست خوب رو به من عطا کرد.