و در جامههای نیمهعریان دختران خردسال، نشانههایی است برای آنانکه بیندیشند. پس هرگاه که یکی از آنان را راهرونده در کنار مادر باحجابش دیدی، بدان که خواستهای مادر، در جامهی فرزند متجلی شده است.
آیا پس نمیاندیشید؟
لینک از
قصههای عامه پسند
حالا میفهمم که چرا مامانم همیشه جوراب شلواری پای من و خواهرم میکرد. با اینکه من از دیوار راست بالا میرفتم و به قول مامانم دست همه پسرا رو هم از پشت بسته بودم(!!) و هر هفته جوارابشلواریهام پاره میشد. اما مامانم باز هم میخرید و کم نمیاورد!
سلام وبلاگ جالبی داری متنت جالب بود و تفکر بر انگیز دوست داشتی به منم سر بزن
یه کم ترسناک بود... منم جوراب شلواری می پوشیدم..یعنی مامانم پام میکرد..پس بگو چه خبر بوده...اما راستش..بگذریم
سلام. در مورد پسرها چی؟ خواسته های باباشون بوده؟ :))
اااا...منم دقیقآ می خواستم بگم پسرا رو ننوشته بود !؟!؟
:دی ...
به عنوان یه بچه ۱۷ ساله !
در برخورد با دانشگاه به معضله عظیمی برخوردم !
فکر می کردم دانشگاه یه محیط امن بزای درس خوندنه!
فکر می کردم دانشگاه محیطه خوبی برای دوست پیدا کردنه!
اما تقریبا هیچ به فکر هیچ چیزی جز دختر بازی نیست!