الحمدالله یه جورایی لطف خدا شامل حال من شد و کمتر از یک هفته بعد از برگشتنم از مکه؛ امام رضا ما رو طلبید و با خانواده رفتیم مشهد. تو ماه مخصوص زیارت امام رضا(ع)؛ ماه رجب و عمره رجبیه؛ سعادتی بود که من واقعا لایقش نبودم و از کرم خودشون بود.
دست نیاز به امید استجابت به درگاه مهربانترین مهربانان دراز کردم و به هر وسیلهای که میتونستم چنگ زدم. نمیدونم چه جور گدایی بودم اما امیدوارم دست پر برگشته باشم.
هرچی من از این عربها خوشم میاد؛ تو مشهد هم عین مور و ملخ ریخته بودند!! نشستی شب جمعه تو حرم؛بالای سر حضرت ؛ داری برای خودت کمیل زمزمه میکنی؛ یه دفعه یکی از این زنهای عرب کنار دستیات بلند بلند شروع میکنه یه شعری عربی رو خوندن و محکم میزنه رو پاش!! بقیه هم یه بیتی رو باهاش تکرار میکنند و میزنند رو پاشون! یه جور حالت مرثیهسرایی بود فکر کنم. میفهمند هم که بقیه که اطرافشون نشستهاند تو حال خودشونن و هرکی داره زیارت خودش رو میکنه و صداشون مزاحمه! اما به روی خودشون نمیارند! من یه ذره نگاهش کردم دیدم فایده نداره؛ با دستم اشاره کردم که یواشتر لطفا!! برگشته با یه فارسی دست و پا شکسته بهم میگه جا زیاده تو برو یه جا دیگه؛ و باسرش صحن رو نشون میده!! به جای اینکه خودشون بلندش برن تو فضای باز بیرون که صداشون مزاحمت ایجاد نکنه؛ به من میگه تو از حرم برو بیرون!!
یه مسیری بود از هتل ما تا مسجدالحرام که باید پیاده میرفتیم. پربود از مغازه و دست فروش. این مردهای عرب هم که . . . واقعا یه حالتی بودند وقتی زنها و دخترهای ایرانی رو میدیدند! روحانی کاروانمون به یکیشون گفته بود چرا با این زنها این طور برخورد میکنید و اینطور نگاه میکنید و میخندید؟! برگشته مرتیکه عرب بهش گفته اینها مجوسن. مسلمون نیستند! مثل کنیزند برای ما و بهمون حلالند!
یه فروشندههای بداخلاقی هم داشتند. یه بار من یه کیفی رو پرسیدم چنده و بعدش نخواستم بخرم. همچین سرم داد زد که نزدیک بود اشکم دربیاد. که شماها فقط میپرسید چنده و چنده!!
یه بار هم یه سرمای بدی خورده بودم و تب داشتم. بعد از نماز عصر تو مسجدالحرام خوابم برده بود. یک دفعه با صدای ونگ ونگ یه بچه ۳-۴ ساله از خواب پریدم که بالای سرم داشت عر میزد و کیف مامانش رو میکشید. مامانه هم نه کیفش رو میداد به بچه که آروم بگیره و نه یه جوری حواسش رو پرت میکرد که ساکت بشه. میدید هم که من یه دفعه هراسون از خواب بیدار شدم. اصلا انگار نه انگار! یه سردردی گرفتم که خدا میدونه.
آدم اولش که میره مسجدالنبی و مسجدالحرام میگه؛ به واقعا چهقدر اینها تمیزند! اما وای از یه۲-۳ ساعت که اونجا رو تمیز نکنند. شب جمعه بین نماز مغرب و عشا که خود عربها هم زیاد بودند باید صحن قسمت زنونه رو میدید! اون بین دیگه همهجا ملت نشسته بودند و نظافت رو گذاشته بوند برای بعد از نماز عشا. آقا تو این ۲-۳ ساعت طوری این زنهای عرب و بچههاشون گند زدن به این حیاط که دیگه واقعا دلت نمیکشید اونجا نماز بخونی! از قوطی نوشابه و پاکت آبمیوه بگیر تا ته مونده کیک و بستنی! انگار اومدن سیزدهبدر. فقط میخورند و اصلا چیزی به نام سطلآشغال تو قاموس لغاتشون نبود انگار!!
شرطههاشون خیلی بد برخورد میکردند با ایرانیها؛ مخصوصا دخترهای جوون. انگار که ارث باباشون رو خوردی!
فقط یه عرب خوب من دیدم؛ اون هم یه خانومی بود تو حجر اسماعیل که مسئول اونجا بود. فقط اون بود که به ماها احترام میزاشت و واقعا مهربون بود. شب آخر من سرم رو سجده بود و یه کم طولانی شده بود. سرم رو که بلند کردم که دیگه بیام بیرون این بالای سرم وایستاده بود. صورتم عرق کرده بود و قرمز شده بودم. با بادبزنی که دستش بود شروع کرد منو باد زد و با دستش آروم زد پشتم و هدایتم کرد بیرون. بقیه بچهها هم میگفتند اون باهاشون خیلی خوب برخورد کرده و مثل بقیه که انگار گله گوسفند رو هی میکنند نمیگفت هجا هجا؛(یعنی برو برو) و مهربانانه میگفت بفرما اونور!
روی بقیع هم امسال خیلی خیلی سختگیرتر شده بودند و اصلا نمیذاشتند حتی اونجا منتظر کسی واسیتی! مثل حکومت نظامی اجتماع بیشتر از ۳نفر ممنوع بود! یه سلامی میخواستی از پشت دیوار پایین پلهها هم به ائمه بدی باید راه میرفتی! ما که با کاروان رفتیم دعاها رو متحرک خوندیم!
نمیدونم از چی میترسند! یه ننگی دارند که نمیخواند فاش بشه؛ یا یه دروغی که افشا بشه! خلاصه که بد میترسند از دعای شیعه و سوز نالههاشون تو کوچههای بنیهاشم!
هرچی بگم از نامهربونیها و نامردیهای این سعودیها کم گفتم!
منم دلم مشهد میخواد:(...آخ اون خیابون خالد بن ولید که برای خودش فاجعه ای بود ، چقدر اینا رو که نوشتی دلم هوای مسجدالحرام کرد ، من آرزو به دلم موند که یه بار بزنم توی گوش یکی از این شرطه های مرد مسجدالحرام ، از زن هاشونم خیلی بدم میاد چون انقدر خاکت تو سرند و هیچی نمیگند ، راستی یه تذکر هم بدم ، اون هجا هجا ای که نوشته اشتباهه ، میگفتند : حاج حاج ، یعنی حاجی ، نه که برو ، امشی و اینا برو بود ، یا شوای ، مگه نمیدیدی آدمو تا میخواستند صدا بزنند میگفتند حاج ، یا میگفتند ، حی حاج ، یعنی بدو حاجی !....هکین دیگه ، گفتم اطلاعات عربیم رو نشون بدم!
اولا
از نظر من عربها (مخصوصا سعودی ها) هیچ فرقی با حیوون ندارن نه عملی نه تئوری
دوم
یکی از مزخرف ترین اخلاق ایرانی ها خرید از اماکن زیارتیه
سوما
اگه دست من بود سفر به اماکن مذهبی رو ممنوع می کردم
چهارما
...
. . . یه چیزی تو مایههای استالین میزنی!!