آرو آروم آرم انگاری این دل به یه حس تازه کرده دچارم دیگه پیداست از این چشمای رسوا که چه رازی پنهون تو سینه دارم . . . حس خوب با تو بودن؛ راز برملای قلب من همینه!
حال و احوال عجیبی داره بهم میگذره؛ کم کم داره درهای یه دنیای جدید به روم بازم میشه؛ دنیایی که تا قبل از این نمیشناختمش. از طرفی شرایط زمانی هم که پیش اومده؛ وضعیت شروع ما شدن من و اون رو یه مقدار پیچونده!
قانون نانوشتهای وجود داره که تو محرم و صفر نمیشه عقد کرد. یه عده از دوستای من هستن که حتی خواستگار هم تو این ۲ماه راه نمیدن؛ چه برسه به بلهبرون و عقد و . . . اما خانواده من این طور نیستند. و ما به طور رسمی ۲ هفته پیش مراسم بلهبرون رو گرفتیم و الان یه انگشتر نشون تو دست اینجاب میباشد! اما هنوز محرم نشدیم:( به همین دلیل الان شرایط یه جورایی مسخره شده!
از یه طرف بهش گفتم آره جناب؛ من قطعی میخوام زن شما بشم و انگشتری که برام آورده رو تو انگشت حلقهام می کنم. از طرف دیگهام چون هنوز محرم نشدیم خیلی قید و بندها دست و پامون رو بسته. من حتی تو ذهن خودم نمیتونم خیلی سدها رو بردارم و اون طوری که باید دوستش داشته باشم و بهش پر و بال بدم. نمیتونم اون طوری که دوست دارم صداش کنم؛ نمیتونم از گرمای دستاش گرم بشم؛ نمیتونم . . .
اما خدا رو صدهزار مرتبه شکر. مطمئنم یه حکمتی تو این ماجرا هست که خیر کثیر هم تو همینه. شاید اگه یه جورایی یه دفعه این جریان تموم میشد؛ لذتش از بین میرفت. ما الان داریم هر روز تشنه و تشنهتر میشیم. برای سال ۸۵ لحظهشماری میکنیم. آمادگی که من الان دارم برای عقد کردن پیدا میکنم رو خیلی از دوستام نداشتند و همین کافیه تا شروع ما شدن من و اون خیلی زیباتر باشه. اما سختیهایی رو هم داریم تحمل میکنیم که اونها تحمل نکردن.
خلاصه که الان در بین دو دنیای تجرد و تاهل دست و پا میزنیم و درست و حسابی خودمون رو به هیچ کدوم متعلق نمیدونیم. ماه صفر ۱۰ فروردین ۸۵ تموم میشه و انشااله مراسم عقد ما ۱۲ فروردین خواهد بود. نمیدونم این اسفند ۸۴ چرا اینقدر دیر میگذره!!
برامون دعا کنید.